اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کرم

نویسه گردانی: KRM
کرم . [ ک َ ] (ع اِ) درخت انگور. (از برهان ) (ناظم الاطباء). تاک . رز. واحد آن کرمة است . (از منتهی الارب ). عنب . (از اقرب الموارد). رز. مو. مَیوانه . (یادداشت مؤلف ). ج ، کُروم . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به فارسی تاک و رز و ماو نامند. بستانی و بری می باشد. بری ثمردار انگور او سیاه و ریزه و با عفوصت و شراب آن قابض و سیاه می باشد و بری بی ثمر را در تنکابن دیو رز گویند. (تحفه ).پرنفعترین درختان است و ثمراتش به الوان است تا پنجاه و چند نوع گفته اند. (نزهةالقلوب ). ابن مها درخت اورا مطلق ذکر نکند، بلکه کرم الشراب گوید و آن درخت تاک بود و تقید او به شراب به جهت آن است که کرم مختلف است و چون مطلق ذکر کند معلوم نشود که مراد کدام است و یکی از انواع او آن است که عرب او را کرم البری گوید و مویزج از او حاصل آید و عسالیج الکرم آن باشد که به شبه رشته ها از نبات او ظاهر شود بدان تعلق کند به آنچه نزدیک او باشد و او را خیوط نیز گویند. شکوفه ٔ او را فقاح الکرم گویند و به رومی او را زسطراوس گویند. لیث گوید: صفحه ٔ درخت تاک را عرب زرجون گوید واین لغت اهل طایف است و زرجون معرب است و فارسی او زرگون است یعنی او برنگ زر ماند و خمر را به زر تشبیه کنند و صفحه ٔ او را نیز به زر تشبیه کنند. «اوس » گوید: تاک دشتی را شاخها خردتر باشد و ستبر بود و برگ او در صورت خوبتر بود و به نبات عنب الحیه ماند و منبت عنب الحیه در بساتین بود و شکوفه ٔ او به موی حیوان ماند و خوشه های او خرد بود و رنگ او چون رسیده باشدسرخ بود و برگ و شاخ سفید تاک که عرب او را تا»الابیض گوید به برگ تاک بستانی مشابه بود و تعلق او به درختی که در جوار او بود محکمتر باشد و میوه ٔ او سرخ باشد و در بعضی مواضع رنگ پوست از او کنند. و سیاه تاک که عرب او را کرم الاسود گوید برگ او به برگ پوزک ماند و پوزک لبلاب بود و بر درخت و نباتی که در جوار اوست تعلق کند و میوه ٔ او پیش از رسیدن سبز بود و چون برسد سیاه باشد و بیرون بیخ او را رنگ سیاه باشد و میان او کبود بود به شبه آسمانگون . (ترجمه ٔ صیدنه ).
- آب کرم ؛ شراب . خمر. (یادداشت مؤلف ) :
نه نان حنطه به کرسان نه آب کرم به خنب
نه گوشت در رمه دارم نه آرد در کندو.

نزاری .


- بنت الکرم ؛ دختر رز. شراب . خمر. (یادداشت مؤلف ).
- عسالیج الکرم ؛ آن باشد که به شبه رشته ها از نبات او ظاهر شود و بدان تعلق کند (یعنی بیاویزد) به آنچه نزدیک او باشد. (ترجمه ٔ صیدنه ). رجوع به کرم شود.
- کرم الابیض ؛ سفید تاک . (ترجمه ٔ صیدنه ). رجوع به کرم شود.
- کرم البری ؛ یکی از انواع کرم که مویزج از او حاصل آید. (ترجمه ٔ صیدنه ). رجوع به کرم شود.
- کرم الشراب ؛تاک . (ترجمه ٔ صیدنه ). رجوع به کرم شود.
|| باغ انگور. موستان . رز. (یادداشت مؤلف ). تاکستان . (فرهنگ فارسی معین ). || توسعاً مطلق باغ . (یادداشت مؤلف ). درختانی که نزدیک هم کاشته باشند. مقابل بوستان . (فرهنگ فارسی معین ). زمینی که گرد آن دیوار باشد و در آن اشجار درهم و فراوان که زراعت در آن ممکن نباشد. ج ، کروم . (ازاقرب الموارد): و اخبرنی ایضا غیره ان منها [ من الارجوان ] ایضا کثیر بکروم جبل قرطبه من بلادالاندلس . (مفردات ابن البیطار). || حمیل . حلی . یقال : رأیت فی عنقها کرماً حسناً من لؤلؤ. || زمین پاکیزه و مُنقّی از سنگ ریزه ها. || نوعی از زرگری در گلوبندها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، کروم . (ناظم الاطباء).
- بنات کرم ؛ نوعی زیور که در جاهلیت می ساختند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
|| قلاده . (از اقرب الموارد). زر و گردن بند. (مهذب الاسماء). || مرد مسلمان . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
کرم . [ ک ِ ] (اِ) هر حشره ٔ بری یا مائی و بحری را که به درازی گراید گویند و بغیر آن هم گاه اطلاق کنند. اسم انواعی از حشرات خرد و درشت غ...
کرم . [ ک َ رَ ] (ع اِمص ) جوانمردی . مردمی . عزیزی . ضد لؤم . (ناظم الاطباء). جوانمردی و همت باشد. (برهان ). مروت وسخاوت و عزیزی و بزرگواری ....
کرم . [ ک َ رَ ] (ع مص ) کرامة. کرمة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مکرماً. (ناظم الاطباء). نفیس گردیدن و باعزت شدن . (از اقرب الموارد) (ناظم...
کرم ا. [ ک َ رَ م ُل ْ لاه ] (اِخ ) دهی است از دهستان خاوه بخش دلفان شهرستان خرم آباد. جلگه ای و سردسیر است و 420 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ...
کرم کش . [ ک ِ ک ُ ] (نف مرکب ) ۞ کرم کشنده . کشنده ٔ کرم . قاتل الدود. قاتل الدیدان . هر یک از داروها که کرم روده کشد. (یادداشت مؤلف ).
کرم کشی . [ ک ِ ک ُ ] (حامص مرکب ) کشتن کرم . || دست بازی . ملاعبه .ملاعبه با کمی بی شرمی و بی حفاظی . (یادداشت مؤلف ).- کرم کشی کردن ؛ مل...
کرم دار. [ ک َ رَ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ کرم . که صاحب کرم است : کرم داران عالم را درم نیست درم داران عالم را کرم نیست ۞ .سعدی .
کرم زده . [ ک ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مُسَوَّس . مُدَوَّ. کرمو. کرم خورده . (یادداشت مؤلف ).
تنگ کرم . [ ت َ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رونیز جنگل است که در بخش حومه ٔ شهرستان فسا واقع است و 403 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ...
خیط کرم . [ طِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چفته ٔ درخت مو. ج ، خیوط کرم . (یادداشت مؤلف ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۸ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.