اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کش

نویسه گردانی:
کش . [ ک ُ ] (اِمص ) بن مضارع فعل کشتن . رجوع به کشتن شود. || (نف مرخم ) کشنده و آنکه می کشد و ظلم می کند و آزار می نماید. (ناظم الاطباء). ریشه ٔ کشتن . (فرهنگ فارسی معین ). در ترکیبات فاعلی جزءمؤخر کلمه واقع شود همچون : آدم کش . برادرکش . پدرکش .شپش کش . شیرکش . زارکش . زجرکش . حق کش . دشمن کش . مردم کش .مگس کش . || (فعل امر) امر به کشتن . (برهان ). دوم شخص مفرد از امر حاضر. (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
فانوس کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) برنده و حامل فانوس . (یادداشت بخط مؤلف ). در قدیم اشخاص معروف و روحانیان هنگام شب که به محافل و میهم...
شکنجه کش . [ ش ِ ک َ ج َ/ ج ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) شکنجه کشن-ده . آنکه تحت عذاب و شکنجه قرار دارد. (یادداشت مؤلف ) : سپاه درد و غم از هر طر...
سرگین کش . [ س ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) زبال . (ربنجنی ). زباله کش : سهل کاری است امیرالشعرایی بودن لیکن از میره ٔ باسهل نه سرگین کش میر. سو...
زباله کش . [ زُ ل َ / ل ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) سرگین کش . خاکروبه کش . زبّال .
زبانه کش . [ زَ ن َ / ن ِ ک َ ] (نف مرکب ) زبانه کشنده . شعله کش . ملتهب . مشتعل . زبانه زن . رجوع به زبانه زن شود.
ژوبین کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رجوع به ژوپین کش شود.
ژوپین کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) حامل زوبین . نیزه دار. رجوع به زوبین کش شود : بیامد سپردار و ژوپین کشان بجستند از آن تازیانه نشان .فردوسی .
روستایی از توابع قزوین در منطقه طارم و سر راه روستای شیزر قرار دارد . از محصولات کشاورزی آنجا می توان به زیتون و انار اشاره کرد.
"درویش‌کش" گورستانی است در روستای چمازکتی قائم‌شهر (شاهی‌ پیشین) و در کنار کمربندی شمالی‌ این شهر واقع شده است.
عافیت کش.کسی که عافیت را کشت یا می کشد ///////////////////////////////////////////////////////////////////////////////// بِنازَم آن موش شوخِ عافیَت کُ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.