اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کش

نویسه گردانی:
کش . [ ک ُ ] (اِمص ) بن مضارع فعل کشتن . رجوع به کشتن شود. || (نف مرخم ) کشنده و آنکه می کشد و ظلم می کند و آزار می نماید. (ناظم الاطباء). ریشه ٔ کشتن . (فرهنگ فارسی معین ). در ترکیبات فاعلی جزءمؤخر کلمه واقع شود همچون : آدم کش . برادرکش . پدرکش .شپش کش . شیرکش . زارکش . زجرکش . حق کش . دشمن کش . مردم کش .مگس کش . || (فعل امر) امر به کشتن . (برهان ). دوم شخص مفرد از امر حاضر. (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
کناره کش . [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه از کاری کناره می گیرد و دوری می کند. (ناظم الاطباء). کناره گیر. و رجوع به ماده ٔ بع...
کش کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به مرغان کش گفتن . (یادداشت مؤلف ). راندن مرغ با آوای کش . || کش گفتن به شاه شطرنج . (یادداشت مؤ...
کش دادن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دراز کردن یا کشیدن . تطویل . (یادداشت مؤلف ). || دراز کردن چیزی را یا مطلبی را. (یادداشت مؤلف ). کار...
کش دادن . [ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کش گفتن در بازی شطرنج یعنی شاه در خطر است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کش و رجوع به کشت شود.
کش رفتار. [ ک َ رَ ] (ص مرکب ) خوش رفتار. خوش حرکت . (ناظم الاطباء). رجوع به کش شود.
کش رفتن . [ ک َ / ک ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دزدیدن با زبردستی و چالاکی . به مهارت و چابکی دزدیدن که کسی نبیند. با زرنگی و چربدستی در حضور کس...
کش خرامی . [ ک َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (حامص مرکب ) خوشخرامی . عمل و حالت کش خرام : لیلی ز سر گشاده کامی چون ماه فلک به کش خرامی .نظامی (لیلی و...
کش برده . [ ک َ ب ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، واقع در 122هزارگزی جنوب باختری بمپور و سه هزارگزی جنوب ...
کش ارخی . [ ک ِ اَ] (اِخ ) دهی است از دهستان ساری سوبارسار بخش پلدشت شهرستان ماکو واقع در 23هزارگزی جنوب باختری پلدشت و 4هزارگزی جنوب شوس...
کش آمدن . [ ک َ / ک ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) دراز شدن به کشیدن چون سریش و لاستیک و کائوچو و جیر. از جانب طول ممتد شدن .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.