کش ء
نویسه گردانی:
KŠ ʼ
کش ء. [ ک َش ْءْ ] (ع مص ) خوردن خیار و مانندآنرا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). خوردن چیزی را چون خیار و مانند آن . (از اقرب الموارد). || بریان کردن گوشت را چندانکه خشک گردد. || پوست کندن چیزی را و مقشر کردن . || به شمشیر زدن و بریدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || گاییدن زن را. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || کشاء. پرشدن شکم از طعام . رجوع به کشاء شود. || جدا گردیدن پوستک از مشک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کفته گردیدن دست یا ستبر و درشت شدن پوست و درترنجیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شکاف خوردن دست و گفته اند سخت شدن پوست آن یا جمع شدن آن . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
خاکروبه کش . [ ب َ / ب ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کسی که آشغال و خاکروبه را می برد. خاکروبه ای .
چگینه کش . [ چ ن ِ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد که در 14 هزارگزی جنوب خاوری بروجرد و 7 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ بروجرد ...
خوانچه کش . [ خوا / خا چ َ / چ ِ ک َ /ک ِ ] (نف مرکب ) حمل کننده ٔ خوانچه . آنکه خوانچه را بر سر می گذارد و بجایی می برد. (یادداشت بخط مؤلف ).
دنباله کش . [ دُم ْ ل َ / ل ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده به دنبال . || (ن مف مرکب ) هرکه به دنبال کشیده شود. || (اِ مرکب ) چنداول و ساق...
دگرمان کش . [ دَ گ ِ ک ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مرکزی بخش آستارا از شهرستان اردبیل با 180 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه است . (از...
شیرازه کش . [ زَ / زِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) صحاف وآنکه کتاب را ته بندی و جلد می کند. (ناظم الاطباء).
سگ کش کردن . [ س َ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با شکنجه ٔ بسیار کشتن کسی را.
راویه کش . [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) اشتر یا ستوری که مشک و خیک آب را حمل کند. مشک کش : و مصر و قاهره را گویند پنجاه هزار شتر راوی...
خطکش متحرک یا Constrained Ball ابزاری است دوکاره .هم مداد یا خودکار است هم خطکش.
مداد یا خود کار خود را در شکافی که تعبیه شده قرار داده و به کمک چرخ ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.