کش ء
نویسه گردانی:
KŠ ʼ
کش ء. [ ک َش ْءْ ] (ع مص ) خوردن خیار و مانندآنرا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). خوردن چیزی را چون خیار و مانند آن . (از اقرب الموارد). || بریان کردن گوشت را چندانکه خشک گردد. || پوست کندن چیزی را و مقشر کردن . || به شمشیر زدن و بریدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || گاییدن زن را. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || کشاء. پرشدن شکم از طعام . رجوع به کشاء شود. || جدا گردیدن پوستک از مشک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کفته گردیدن دست یا ستبر و درشت شدن پوست و درترنجیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شکاف خوردن دست و گفته اند سخت شدن پوست آن یا جمع شدن آن . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۳۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۲ ثانیه
مظلوم کش . [ م َ ک ُ ] (نف مرکب ) ستمگر غداری که بر ضعیف و ستم رسیده و ناتوان تعدی کند واو را کشد. که ستم دیده و مظلوم را کشد : از کمین سگش...
معجون کش . [ م َ ک َ / ک ِ] (اِ مرکب ) چیزی باشد از آهن یا نقره که بدان معجون از حقه کشند. (آنندراج ) (بهار عجم ). آلتی که بدان معجون را از...
مفتول کش . [ م َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) در هندوستان تارکش گویند. (آنندراج ). مفتول ساز.
گردون کش . [ گ َ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ) ارابه کش . عراده برنده : اباپیل گردون کش و رنگ و بوی ز خاور بر ایران نهادند روی .فردوسی .ز گاوان گردون ک...
گواره کش . [ گ َ رَ / رِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه سبد خاکروبه حمل کند. آنکه سرگین با سبد کشد. (یادداشت مؤلف ).
دیوه کش .[ وَ ک ُ ] (اِخ ) دیوکش . نام خاندانی از علماء بمرو.سبب تسمیه آنان به دیوه کش آن است که آنان شغل ابریشم می ورزیدند و کرمهای اب...
زباله کش . [ زُ ل َ / ل ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) سرگین کش . خاکروبه کش . زبّال .
زبانه کش . [ زَ ن َ / ن ِ ک َ ] (نف مرکب ) زبانه کشنده . شعله کش . ملتهب . مشتعل . زبانه زن . رجوع به زبانه زن شود.
ژوبین کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رجوع به ژوپین کش شود.
ژوپین کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) حامل زوبین . نیزه دار. رجوع به زوبین کش شود : بیامد سپردار و ژوپین کشان بجستند از آن تازیانه نشان .فردوسی .