اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کش ء

نویسه گردانی: KŠ ʼ
کش ء. [ ک َش ْءْ ] (ع مص ) خوردن خیار و مانندآنرا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). خوردن چیزی را چون خیار و مانند آن . (از اقرب الموارد). || بریان کردن گوشت را چندانکه خشک گردد. || پوست کندن چیزی را و مقشر کردن . || به شمشیر زدن و بریدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || گاییدن زن را. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || کشاء. پرشدن شکم از طعام . رجوع به کشاء شود. || جدا گردیدن پوستک از مشک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کفته گردیدن دست یا ستبر و درشت شدن پوست و درترنجیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شکاف خوردن دست و گفته اند سخت شدن پوست آن یا جمع شدن آن . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
چینه کش . [ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) چینه ساز. آنکه دیوار از رده های گل برآرد. بنائی که کار او ساختن چینه است . آنکه دیوار گلی کند. ...
دانه کش . [ ن َ / ن ِ ک َ ] (نف مرکب ) حامل دانه . کشنده ٔ دانه . برنده ٔ دانه از جایی بجایی : میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان ...
خجلت کش . [ خ ِ ل َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) شرمگین . (آنندراج ). شرمسار. خجلت زده . شرم زده . آنکه خجلت کشیده است .
خداه کش . [ خ ُ ک ُ ] (اِخ ) لقبی است ماهوی سوری کشنده ٔ یزدگرد سوم پادشاه ساسانی را.
دجال کش .[ دَج ْ جا ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ دجال : مهدی دجال کش آدم شیطان شکن موسی دریاشکاف احمد جبریل دم . خاقانی .به حق گویا شو از باطل خ...
دردی کش . [ دُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دردی کشنده . دردکش . شرابخور. دردآشام . دردنوش . دردخوار : دردی کش عشق و دردپیمای اندوه نشین و رنج فرسای . ن...
روغن کش . [ رَ / رُو غ َ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) عصارخانه . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). اما ظاهراً با روغن کشی اشتباه شده است...
رایت کش . [ ی َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رایت کشنده . آنکه رایت را میکشد. آنکه علم را حمل میکند. آنکه لوای لشکر را بدست دارد و میبرد. علمدار. ح...
سختی کش . [ س َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کسی که بر گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما صبر تواند کرد. یا... آنکه جان او از متابعت مکدر نشود. (آنندراج )...
سینه کش . [ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه سینه را بر زمین یا چیز دیگر بساید. (آنندراج ) (بهار عجم ). آنکه به سینه راه رود : چون ابر ب...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.