اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کشت

نویسه گردانی: KŠT
کشت . [ ک َ ] (ص ) هرچیز بسیار خشک و شکننده و زشت و بدترکیب و بدشکل . || (اِ) یک نوع علف سرخ رنگ که بر روی زمین گسترده شده و می پیچد. || نمک . || (ص ) نمکین . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) محو. حک . (انجمن آرا) :
ما نقش دیگران ز ورق می کنیم کشت .

اوحدی (از انجمن آرا).


۞
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
کشت . [ ک ِ ] (مص مرخم ، اِمص ) زراعت . کشاورزی . زرع . اَکّاری . مؤاکره . حرث : به کشت ار برد رنج کشورزیان چنان کن که ناید به کشور زیان . ا...
کشت . [ ک ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مخفف کشتن . عمل کشتن . قتل : به آواز گفت ای بد کینه جوی چرا کشت خواهی نیا را بگوی . فردوسی .- امثال : ...
کشت برکشت . [ ک ِ ب َ ک ِ] (اِ مرکب ) اطوط. قرابادین . (قانون بوعلی سینا ص 14). || گَشت بَرگَشت . گیاهی است مانند ریسمان باریک بهم پیچیده ...
کشت و کشتار. [ ک ُ ت ُ ک ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کشتن بسیار. خونریزی . آدم کشی . قتل نفس . جنگ . مقاتله . (یادداشت مؤلف ).
کشت آب . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) زراعتی که با باران کاشته شده باشد. زراعت دیمی . (ناظم الاطباء).
کشت گر. [ ک ِ گ َ ] (ص مرکب ) کشتکار. کشاورز. زارع . مُزارِع . حاقل . برزگر. برزیگر. (یادداشت مؤلف ) : کشت گر بدر آمد تا کشته ٔ خود بیفشاند. (ترجم...
کشت ورز. [ ک ِ وَ ] (نف مرکب ) برزگر. کشتکار. زارع . برزیگر. کشاورز : نکردیم بر کشت ورزت زیان دژم روی گشتی چو شیر ژیان . فردوسی .یکی پیشه کار و ...
کشت آبی . [ ک ِ ] (ص نسبی مرکب ) مسقوی (با یاء مشدد). (یادداشت مؤلف ).
دست کشت . [ دَ ک ِ ] (ن مف مرکب ) دست کشته . دست کاشته . که با دست کاشته باشند. که خودرو نباشد : من آن دانه ٔ دست کشت کمالم کزاین عمرسای آسی...
کشت زار. [ ک ِ ] (اِ مرکب ) زراعتگاه . زمین زراعت شده . مزرعه .پالیز. مَحقَلَه . (یادداشت مؤلف ). کشتمند. زمین زراعت شده و غالباً مراد زمینی اس...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.