کف ء
نویسه گردانی:
KF ʼ
کف ء. [ ک َف ْءْ ] (ع اِ) مانند و همتا. (منتهی الارب ). مثل و مانند و همتا. (ناظم الاطباء). نظیر و مساوی . (از معجم متن اللغة). ج ، کفاء. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفؤ شود.
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
کی کف . [ ک َ / ک ِ ک ِ ] (اِ) نامی است که در کردستان به کیکم دهند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل و کیکم شود.
کف سنگ . [ ک َ س َ ] (اِ مرکب ) سنگی که با دست نگاهداشته و بدان چیزها را بروی سنگ صلابه کنند. و سنگی که بدان فندق شکنند. (ناظم الاطباء). ک...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کفّ نَفس. خودداری. خویشتنداری. پرهیزکاری. عفاف. تعفف. (منبع: لغتنامۀ دهخدا) رجوع شود به واژۀ «کف».
کف آدم . [ ک َ ف ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نباتی است بقدر ذرعی و برگ آن مستدیر و بقدر برگ مو و بیخ آن خشبی و ظاهر آن ما بین سیاهی و...
کف بین . [ ک َ ] (نف مرکب ) کف بیننده . آنکه از روی خطوط کف دست کسان اخلاق آنان را بازگوید و از گذشته و آینده ٔ ایشان خبر دهد. (فرهنگ فارس...
کف بینی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کف بین . (فرهنگ فارسی معین ).
کف زدن .[ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دستک زدن . (آنندراج ). کف دودست را بهم کوبیدن . (فرهنگ فارسی معین ). دست زدن . چپه زدن . تصدیه . تصفیق . (ی...
کف سپید. [ ک َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) کف سفید. رجوع به کف سفید شود.
کف سفید. [ ک َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم صاحب همت است که بسبب بخشندگی مفلس و پریشان شده باشد.(برهان ) (ناظم الاطباء) (از انجمن ...