اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کف ء

نویسه گردانی: KF ʼ
کف ء. [ ک ِف ْءْ ] ۞ (ع اِ) شکم رودبار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بطن وادی . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). بستر رود. (ناظم الاطباء). کفی ٔ. (از معجم متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
کف ء. [ ک َف ْءْ ] (ع اِ) مانند و همتا. (منتهی الارب ). مثل و مانند و همتا. (ناظم الاطباء). نظیر و مساوی . (از معجم متن اللغة). ج ، کفاء. (ناظم ...
کف . [ ک َ ] (اِ) سیاهی بود که مشاطگان بر ابروی زنان کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 248). چیزی باشد که مشاطگان بر ابروی عروس مالند. (بره...
کف . [ ک َ ] (اِ) ۞ چیزی غلیظ که بر روی آب می نشیند و از جوش و غلیان دیگ بهم می رسد و آن را به عربی رغوه می گویند. (برهان ). آنچه از جو...
کف . [ ک َف ف / ک َ ] (ع اِ) ۞ پنجه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء) (زمخشری ) (غیاث ). دست ، یا دست تابند دست...
کف . [ ک ُ ] (اِ) درخت زیزفون ، در اصطلاح زبان دیلمان و لاهیجان . (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 179). و رجوع به همین کتاب و زیزفون شود.
کف . [ ک َف ف ] (ع مص ) ۞ بازایستادن و برگردیدن . (منتهی الارب ). بازایستادن . (ترجمان القران ) (تاج المصادر بیهقی ). واایستادن . (مصادر زوزنی...
کف مس . [ ک َ ف ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزی است سفید مانند نمک ، چون مس را بگدازند ودر گوی ریزند تا بسته شود آبی برروی آن بریزند و...
(ته پا یا سطح پنجه دست): همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نانش nānŝ (سغدی: nanŝkey)***فانکو آدینات 09163657861
کف روی. [کَ رَ]. (حاصل مصدر). طَرّاری، کف رفتن. عیّاری و طراری. عمل کسی که کف می رود. عمل آنکه هنگام تبدیل پول کسی پول وی را کم دهد.
کی کف .[ ک َ ک ُ / ک ِ ک ُ ] (اِ) نام گونه ای از افرا در رودبار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از گونه های ۞ درخت افراست که به نام ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.