اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کفح

نویسه گردانی: KFḤ
کفح . [ ک َ ] (ع مص ) ۞ بوسه زدن ناگاه یا عام است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). ناگاه بوسیدن . (از ذیل اقرب الموارد). بوسه دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || برهنه کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). پوشش از کسی بازکردن . (از اقرب الموارد). || بچوب دستی زدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کشیدن لگام را و بر روی ستور زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کشیدن لگام ستور را و در دهن آن زدن تا بایستد. (از ناظم الاطباء). کشیدن لگام ستور را تا بایستد. (از اقرب الموارد). کفح لجام الدابة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || رویاروی شمشیر زدن .(تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || رویاروی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). روباروی شدن . (از ناظم الاطباء). روبرو شدن باکسی و پیش او آمدن چنانکه دست به دست رسد. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کفح . [ ک َ ف َ ] (ع مص ) ۞ شرمنده گشتن و بددل گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کفة. [ک َ / ک ِ / ک ُف ْ ف َ ] ۞ (ع اِ) پله ٔ ترازو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار).آنچه از ترازو که در آن چیز وزن کردنی گذارند و وزن ...
کفة. [ ک ِف ْ ف َ / ک ُف ْ ف َ ] (ع اِ) آنچه فروهشته و مسترخی باشد از بن دندان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کفة. [ ک َف ْ ف َ ] (ع اِ) دفعه . بار. مرة. (از اقرب الموارد). || لقیته کفة کفة و لقیته کفةلکفة و کفة عن کفة،یعنی ملاقات کردم او را و مواجه ...
کفة. [ ک ُف ْ ف َ ] (ع اِ) حاشیه ٔ پیراهن . (غیاث ): کفةالقمیص ؛ نورد دامن پیراهن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).گردشدگی دامن پیراهن . (از اقرب...
کفة. [ ک ِف ْ ف َ / ک ُف ْ ف َ ] (ع اِ) دام شکاری . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دام صیاد. (یادداشت مؤلف ). || چوب د...
کفه . [ ک َ ف َ / ف ِ ] (اِ) خوشه های گندم و جو را گویند که در وقت خرمن کوفتن آنها کوفته نشده باشد و بعد از پاک کردن غله آنها را بار دیگر ب...
کفه . [ ک َ ف َ / ف ِ ] (اِ) دف و دایره را گویند. (برهان ). دف و دایره را گویند زیرا که بدان کف زنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). دف و دایره . (فر...
کفه . [ ک َف ْ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) کفّة. پله ٔ ترازو. (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). پله ٔ ترازو و هر چیزی که مانند آن گرد باشد. (غی...
کفه . [ ک َ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) قسمت زیرین چاقچور که پای را از مچ تا نوک انگشتان پوشد و نیز در جوراب و کفش آن قسمت که پای را از مچ تا ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.