کمال
نویسه گردانی:
KMAL
کمال . [ ک َ ] (ع مص ) کُمول . انجام یافتن و تمام شدن . (منتهی الارب ). تمام شدن . (آنندراج ) (ترجمان القرآن ) (فرهنگ فارسی معین ). از باب نصرو علم و کرم آمده است و نخستین از همه فصیح تر و دوم از همه رکیک تر است . تمام شدن و کمال در ذوات و صفات هر دو استعمال شود و گویند: کملت محاسنه . و کمل الشهر؛ ای کمل دوره . (از اقرب الموارد). کمل الشی ٔ کمالاو کمولا (از باب نصر)، انجام یافت آن چیز و تمام شد اجزای آن چیز. و کمل فلان ، به انجام رسید محاسن فلان . و کمل الشهر، به انجام رسید دور آن ماه و تمام شد روزهای آن و در همه ٔ این معانی از کرم و ضرب و سمع نیزمی آید و از سمع از همه ردی تر است . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۲۶ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۳ ثانیه
حاجی کمال . [ ک َ ] (اِخ ) (ده ...) سه فرسخ و نیم میانه ٔ شمال و مغرب قاضیان است .
صاحب کمال . [ ح ِ ک َ ] (ص مرکب ) فاضل . کامل . خداوند علم و ادب . دارای فضایل : صاحب کمال را چه غم از نقص جاه و مال چون ماه پیکری که در ا...
عین کمال . [ ع َ / ع ِ ن ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشم زخم . عین الکمال . رجوع به عین الکمال شود : ذره نماید آفتاب ار به جمال تو رسدعی...
تمام کمال . [ ت َ ک َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) تمام و کمال . بی کم و کاست . کاملاً بی نقص و کاستی : بدهی خود را تمام کمال پرداخت . (یادداشت به...
کمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ] (اِخ )حاکم ناحیه ٔ «جند» بود که به وسیله ٔ اتسز خوارزمشاه مقید و هلاک شد. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 632). و رجو...
کمال الدین . [ ک َ لُدْدی ] (اِخ ) رجوع به اجل کمال الدین (سید...) شود.
کمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به دمیری شود.
کمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن الزملکانی ، محمدبن علی انصاری سماکی ملقب به جمال الاسلام از مشاهیر ادبا و فقهای شافعیه بود و در بیس...
کمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابوالبرکات عبدالرحمن بن محمدبن ابی الوفا معروف به ابن انباری نحوی . رجوع به انباری شود.
کمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ](اِخ ) ابوالحسن علی بن عیسی بن فرج بن صالح ربعی شیرازی . رجوع به ابوالحسن علی ... و ابوالحسن فارسی شود.