کمال
نویسه گردانی:
KMAL
کمال . [ ک َ ] (ع مص ) کُمول . انجام یافتن و تمام شدن . (منتهی الارب ). تمام شدن . (آنندراج ) (ترجمان القرآن ) (فرهنگ فارسی معین ). از باب نصرو علم و کرم آمده است و نخستین از همه فصیح تر و دوم از همه رکیک تر است . تمام شدن و کمال در ذوات و صفات هر دو استعمال شود و گویند: کملت محاسنه . و کمل الشهر؛ ای کمل دوره . (از اقرب الموارد). کمل الشی ٔ کمالاو کمولا (از باب نصر)، انجام یافت آن چیز و تمام شد اجزای آن چیز. و کمل فلان ، به انجام رسید محاسن فلان . و کمل الشهر، به انجام رسید دور آن ماه و تمام شد روزهای آن و در همه ٔ این معانی از کرم و ضرب و سمع نیزمی آید و از سمع از همه ردی تر است . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
کمال خجندی . [ ک َ ل ِ خ ُ ج َ ] (اِخ ) رجوع به کمال الدین خجندی شود.
تمام و کمال . [ ت َ م ُ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تمام کمال . تمام و کامل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): قرض خود را تمام و کمال پرداخت ....
حسن بک کمال . [ ح َ س َ ب َ ک َ ] (اِخ ) ابن احمد کمال پاشا. مشهور، در پزشکی قدیم و جدید تألیفها دارد. (معجم المطبوعات ).
کمال سمنانی . [ ک َ ل ِ س ِ ] (اِخ ) استاد امام فخرالدین رازی و از افاضل زمان اوست . (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 315).
کمال اقلیدی . [ ک َ ل ِ اِ ] (اِخ ) از پیشوایان فرقه ٔ حروفیه بود که در زمان شاه عباس اول صفوی در راه خراسان با جمعی دیگر بقتل رسید. (از ...
کمال بخشیدن . [ ک َ ب َ دَ ] (مص مرکب ) کامل کردن : ناقص محتاج را کمال که بخشدجز گهر بی نیاز ساکن کامل .ناصرخسرو.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حس برتری داشتن بردیگران، مباهات کردن،
رودخانه کمال . [ ن َ / ن ِ ](اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه از شهرستان جیرفت واقع در 40هزارگزی جنوب ساردوئیه و 22هزارگ...
کمال اصفهانی . [ ک َ ل ِ اِ ف َ ] (اِخ ) رجوع به کمال الدین اسماعیل شود.