اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کندة

نویسه گردانی: KND
کندة. [ ک ِ دَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است از عرب . (از معجم البلدان ) (از لباب الانساب ). نام قبیله ای از تازیان یمن . (ناظم الاطباء). نام پدر قبیله ای یا تیره ای است از یمن و او کندةبن ثور بوده است . قبیله ٔ کنده در جنوب شبه جزیره ٔ عربستان سکونت کردند سپس گروهی از آنجا به دیگر بلاد هجرت نمودند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
کنده گر. [ ک َ دَ / دِ گ َ ] (ص مرکب ) به معنی کنده کار است یعنی شخصی که در مس و برنج و چوب و تخته و امثال آن نقش ها کند. (برهان ). آنکه ...
دم کنده . [ دُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که دم او را کنده باشند. کنده دم . || ضرب دیده . شکست خورده . صدمه یافته . موهون . خوار. که شکست یافت...
کنده وش . [ ک َ دَ / دِ وَ ] (اِ مرکب ) راه سنگلاخ . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
کنده ها. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دالایی است که در بخش خمین شهرستان محلات واقع است و 441 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
گل کنده . [ گ ُ ک َ دَ / دِ ] (اِخ )نام شهری است به هندوستان از کرناتک در حدود حیدرآباد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نام قصبه ای است در یک فر...
گُل کَنده شهری ویرانه و دژی باستانی در هندوستان است که در ۱۱ کیلومتری باختر شهر حیدرآباد و پنج کیلومتری باختر حیدرآباد کهنه، واقع در ایالت آندرا پرادش...
کنده روی . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) سفره ٔ روی میز. || دستمال . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). رجوع به کندوری شود.
کنده سور. [ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرده است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
کنده گری . [ ک َ دَ / دِ گ َ ] (حامص مرکب ) نقر. نقاری . کنداگری . عمل کنده گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): نحت ؛ کنده گری کردن در چوب . (منتهی...
کنده شکن . [ ک ُ دَ / دِ ش ِ ک َ] (نف مرکب ) آنکه کنده ٔ هیزم شکند. آنکه با تبر کنده را به قطعات کوچکتری درآورد سوختن را. || (اِ مرکب ) دارک...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.