گفتگو درباره واژه گزارش تخلف کوته نویسه گردانی: KWTH کوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) کته . مجموع بچه های یک حیوان در یک شکم ، در یک زه ۞ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درگیلکی ، هر یک از بچه های سگ و گربه و شغال و خرس و جز اینها را گویند. توله . و رجوع به کوته کردن شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه واژه معنی کوته بالا کوته بالا. [ ت َه ْ ] (ص مرکب ) کوتاه بالا. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوته ، کوتاه و کوتاه بالا شود. کوته بینی کوته بینی . [ ت َه ْ ] (حامص مرکب ) کوتاه بینی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوته بین ، کوتاه بین و کوتاه بینی شود. کوته پاچه کوته پاچه . [ ت َه ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) مخفف کوتاه پاچه است که جانور شبیه به گوزن است . (برهان ). || (ص مرکب ) مرادف کوتاه بال و به معن... کوته دستی کوته دستی . [ ت َه ْ دَ ] (حامص مرکب ) کوتاه دستی . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه دستی و کوته دست شود. کوته دیده کوته دیده . [ ت َه ْ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) کوتاه دیده . کوتاه بین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه دیده و کوتاه بین شود. کوته زبان کوته زبان . [ ت َه ْ زَ ] (ص مرکب ) کوتاه زبان . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه به جهت نداشتن حق ، دعوی نتواند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز ... کوته شدن کوته شدن . [ ت َه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کوتاه شدن . (فرهنگ فارسی معین ).- کوته شدن دست کسی از چیزی ؛ بدان دسترس نداشتن : از این راز گر ... کوته دیدگی کوته دیدگی . [ ت َه ْ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت وچگونگی کوته دیده . کوته بینی . کوتاه بینی : ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باش... کوته کردن کوته کردن . [ ت َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوتاه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه کردن شود.- کوته کردن دست از چیزی ؛ از تصرف در ... کوته کردن کوته کردن . [ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بچه کردن سگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوته (با های غیرملفوظ) شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود