اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کی

نویسه گردانی: KY
کی . [ ک َ / ک ِ ] (ق ) کدام و چه وقت . (برهان ). کدام وقت . (فرهنگ رشیدی ). کلمه ای است که برای استفهام زمان می آید. (غیاث ). استفهام فی الزمان یعنی برای طلب تعیین زمان . (آنندراج ). کلمه ٔ غیرموصول به معنی چه وقت و چه زمان و چه جا و کجا که مانند معین فعل در استفهام و تمنا و انکار استعمال می گردد، مانند: کی باشد یعنی چه وقت باشد و مانند: کی آمد و کی رفت یعنی چه وقت آمد و چه وقت رفت و کجا آمد و کجا رفت . (ناظم الاطباء). چه وقت . چه زمان : کی آمد؟ کی رفت ؟ (فرهنگ فارسی معین ). کدام هنگام . کدام زمان . چه وقت . متی . ایان . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اوستا، «کذه » ۞ (چه وقت ). هندی باستان ، «کدا» ۞ (چه وقت ). افغانی ، «کله » ۞ . استی ، «کد» ۞ (هرگاه ، اگر، آیا). بلوچی ، «کدی » ۞ (چه وقت ). ایرانی باستان ، «کذا» ۞ (چه وقت ). کردی ، «کی » ۞ (که ؟ کدام ؟). (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
تا کی دوم از گرد در تو
کاندر تو نمی بینم چربو
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنشتو.

شهید (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب
تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب ؟

رودکی (از یادداشت ایضاً).


چه نیکو سخن گفت یاری به یاری
که تا کی کشم از خسر ذل و خواری .

رودکی (احوال و اشعار ج 3 ص 1074).


تا کی دوم از پویه ٔ تو رسته به رسته ؟

بوطاهر (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


گردنگل آمد این پسر تا کی
بربندیش به آخر هر مهتر.

بوالعباس (از یادداشت ایضاً).


تا کی همی درایی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاکن تری ز پک .

دقیقی (از یادداشت ایضاً).


ای چون مغ سه روزه به گور اندر
کی بینمت اسیر به غور اندر.

منجیک (ازیادداشت ایضاً).


ویحک ای برقعی ای تلخ تر از آب فرژ
تا کی این طعم بد تو که گرفتی سر پژ.

منجیک (از یادداشت ایضاً).


یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او کی آید ز آتش برون .

فردوسی .


یکی تاج کز قیصران یادگار
همی داشتی تا کی آید به کار.

فردوسی .


که بر من زمانه کی آید به سر
که را باشد این تاج و تخت و کمر؟

فردوسی .


رایت تو سایه افکنده ست بر دریای سند
کی بود شاها که سایه افکند بر کوه شام ؟

فرخی .


کنون معشوق و می باید نوای چنگ و نی باید
سرود و رود کی باید جز این وقت و جز این احیان ؟

لامعی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


تا نبیند رنج و سختی مرد کی گردد تمام
تا نیابد باد و باران گل کجا بویا شود؟

ناصرخسرو.


تا به وقت این حادثه خراسان و فترت غز برجای بود و چون این واقعه بیفتاد و سی واند سال شد که هر روز بتر است و هنوز تا کی بخواهد ماند آن نیز... مندرس گشت . (اسرارالتوحید ص 32).
تا کی و تا کی بود این روزگار
آمدن و رفتن بی اختیار.

نظامی .


کی گشت طبع حکیم از خاک سوخته خوش
کی دیده تشنه ٔ عشق از آب دجله شفا؟

مجیرالدین بیلقانی .


پشّه کی داند که این باغ از کی است
در بهاران زاد و مرگش در دی است .

مولوی .


تا کی ای بوستان روحانی
گله از دست بوستانبانت ؟

سعدی .


تو کی بشنوی ناله ٔ دادخواه ؟

سعدی (بوستان ).


چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال ؟

سعدی (گلستان ).


خدا را از طبیب من بپرسید
که آخر کی شود این ناتوان به .

حافظ.


بده جام می و از جم مکن یاد
که می داند که جم کی بود وکی کی ؟

حافظ.


ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تابه چند و خرافات تا به کی ؟

حافظ.


- تاکی ؛ تا چه زمان . تا چه وقت . تا چند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کی هاکی اش بودن که ... ؛ عجله داشتن که . شتاب داشتن که . با بی صبری انتظار رسیدن موعد چیزی را داشتن : کی هاکی اش بودکه برود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال :
کی کار شیطان است ؛ هنگامی که وقت اجرای کاری را از کسی پرسند و او نخواهد در آن باره اظهار نظری بکند، این جمله را گوید. (فرهنگ فارسی معین ).
|| در وقت انکار نیز این لفظ را گویند. (برهان ). در هنگام انکار نیز استعمال شود. (انجمن آرا). برای نفی برسبیل انکار استعمال شود. (از آنندراج ). چگونه . چون . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چگونه . چطور. (فرهنگ فارسی معین ). در استفهام و انکار و نیز در نفی و انکار استعمال گردد، مانند: کی شد، کی کرد؛ یعنی نشد و نکرد. (ناظم الاطباء) :
کی دل به جای داری پیش دو چشم او
گر چشم را به غمزه بگرداند از وریب .

شهید (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


رو تا قیامت آید زاری کن
کی رفته را به زاری بازآری ؟

رودکی .


گرگ را کی رسد صلابت شیر ۞
باز را کی رسد نهیب شخیش ؟

رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کی مار ترسگین شود و گربه مهربان
گر موش ماژ و موژ کند گاه در همی .

منسوب به رودکی (از امثال و حکم ص 1260).


کی خدمت را شایم تا پیش تو آیم
با این سر و این ریش چو پاغنده ٔ حلاج .

ابوالعباس (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


تشتر راد خوانمت پرگست
او چو تو کی بود به گاه عطا؟

دقیقی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


گویی همچون فلان شدم نه همانا
هرگز چون عود کی تواند شد توغ ؟

منجیک (از یادداشت ایضاً).


خردرا و جان را همی سنجد او
در اندیشه ٔ سخته کی گنجد او؟

فردوسی .


اگر به نبودی سخن از خدای
نبی کی بدی نزد ما رهنمای ؟

فردوسی .


بدو گفت گستهم کآمد سوار
تو تنها شدی کی کنی کارزار؟

فردوسی .


ندیدم که بر شاه بِنْهفتمی
وگرنه من این راز کی گفتمی ؟

فردوسی .


کی بود کردار ایشان همسر کردار او
کی تواند بود تاری لیل چون روشن نهار؟

فرخی .


وگر چو گرگ نپوید سمندش از گرگانج
کی آرد آن همه دینار و آن همه زیور؟

عنصری .


گر مدیح و آفرین شاعران بودی دروغ
شعر حسان بن ثابت کی شنیدی مصطفی ؟

منوچهری .


آهوبا شیر کی تواند کوشید
چوکک با باز کی تواند پرّید؟

منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک
کی دارد جغد خیره سر، لحن چکوک ؟

لبیبی (از یادداشت ایضاً).


عقل و سخن مر تورا به کار کی آید
چون تو همی مست کرده ای دل هشیار.

ناصرخسرو.


در ثیاب ربوده از درویش
کی به دست آیدت بهشت وثواب ؟

ناصرخسرو.


چند جویی آنچه نَدْهندت همی
چیز ناموجود کی جوید حکیم ؟

ناصرخسرو.


که اگر در خواندن فروماند به تفهم معنی کی تواند رسید؟ (کلیله و دمنه ).
کی پسندد عاقل از ما، در مقام زیرکی
کَاسب تازی مانده بی جو کَه ْ به پیش خر نهیم .

سنائی .


کی میوه ٔ رحمت خورد آن کس که ز اول
درباغ امیدش ز عنایت شجری نیست .

سنائی .


کی گردد مه مردم بداصل به دعوی
کی گردد نو پیرهن کهنه به آهار؟

سنائی .


کی تواند سپیدچرده شدن
آنکه کرد ایزدش سیه چرده .

سنائی .


با دل دوست کسی را نبود بیم دمار
کی بود بر لب دریای دمان بیم عطش ؟

ادیب صابر.


فضل را روزگار کی پوشد
کس به گل آفتاب ننداید.

رشید وطواط.


نظم او را تو مپندار چو نظم دگران
کی بود نغمه ٔ داود چو آواز درای ؟

شرف الدین شفروه .


با غم هجر تو مرا تاب نماند و کی بود
طاقت باز تیزپر کبک شکسته بال را.

فلکی شروانی .


کی شود از پای مور دست سلیمان به عیب
کی کند از مرغ گل صنعت عیسی زیان ؟

خاقانی .


جان کنند از ژاژخایی تا به گرد من رسند
کی رسد سیرالسوانی درنجیب ساربان ؟

خاقانی .


صدمه های عشق را کی بوالهوس دارد قبول
کی شناسدطفل قدر سیلی استاد را؟

ظهیر فاریابی .


دیگران کی به پایه ٔ تو رسند
پشّه را کی بود مهابت پیل ؟

ظهیر فاریابی .


کی بود آن رند گدا مرد آنک
عزم به خلوتگه سلطان کند.

عطار.


کی بود یارای آن خفاش را
کو ببیند آفتاب فاش را.

عطار.


کی رسد از دین سر مویی به تو
زیر هر موییت زناری دگر.

عطار.


کی فروزد چراغ کس بی زیت ؟

بهاءالدین ولد (از امثال و حکم ص 1259).


کی توان با شیعه گفتن از عمر
کی توان بربط زدن در پیش کر؟

مولوی .


پشّه کی داند که این باغ از کی است
در بهاران زاد و مرگش در دی است .

مولوی .


سنگ و آهن زآب کی ساکن شود
آدمی با این دو کی ایمن شود؟

مولوی .


کی همچو آفتاب بود در فروغ ، ماه
کی همچو حور باشد در نیکویی پری ؟

مجد همگر.


دعای منت کی بود سودمند
اسیران محتاج در چاه بند.

سعدی (بوستان ).


کی شوی آن چنان که می بایی
چون تو با خویشتن نمی آیی .

اوحدی .


با وجود عقل اگر پیدا بود عشقش رواست
کی به گل پنهان توان کردن فروغ آفتاب ؟

ابن یمین .


ما، در تو کی رسیم که رفتی به صد شتاب
کی عمر رفته کس به دویدن گرفته است .

کمال خجندی .


نور شمع جاهت از خاصیت اختر مبین
کی چراغ خور منیر از روغن سمسم بود؟

کاتبی .


سپه عقل که بشکست مرو در پی او
کی دلاور ز پی لشکر بشکسته رود؟

کاتبی .


کی سیاهی شود از زنگی دور
گرچه خوانند به نامش کافور.

جامی .


کی از طنین ذبابی پلنگ راست زیان
کی از حنین حبابی نهنگ راست خطر؟

قاآنی .


جلوه ٔ خورشید و ماهم از تو کی بخشد شکیب
کی شنیدستی که گردد تشنه سیراب از سراب ؟

قاآنی .


|| به معنی چرا که استفهام «لم » است . (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
پش کی . [ پ َ ک َ ] (اِ) قاووت . پیه .
تا کی . [ ک َ / ک ِ] (ق مرکب ) کلمه ٔ استفهام . تا چه زمان و تا چه وقت .(ناظم الاطباء). از ادوات استفهام مرکب : چنین گوینده ای در گوشه تا کی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کی مست . [ م ِ ] (اِخ ) (سیاه ) نام قدیم مصر است چونکه زمینهای مصر را آن زمان زمین سیاه و اراضی کویرها را زمین سرخ می دانستند. (ایران باست...
کی منش . [ ک َ / ک ِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) صاحب طبع شاهانه . شاه طبیعت . بزرگ منش : چنین داد پاسخ که ای کی منش ز تو دور بادا بد بدکنش .فردوسی .
کی = آفریننده - امیر آرا = زیبائی و آرایش آراینده امیر
همچون کوه کی به معنی پادشاه،کوه/ وین به معنی همانند
کی شکن . [ ] (اِخ ) پسر «کی بهمن » که به دست ترکان گرفتار و کشته شد. (از مجمل التواریخ و القصص ص 46).
کی منظر. [ ک َ / ک ِ م َ ظَ ] (ص مرکب ) منظر شاهانه . (ناظم الاطباء). که منظری شاهانه دارد. شاه سیما : به پیمان شکستن نه اندرخوری که شیر ژیا...
کی نژاد. [ ک َ / ک ِ ن ِ ] (ص مرکب ) شاهزاده . از خاندان کی . از دودمان شاهی : بدانست کو نیست جز کی نژادز فر و ز اورند او گشت شاد. فردوسی .که ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.