کیار. [ کیا
/ ک ُ ] (اِ) کاهلی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص
127). به معنی کاهلی باشد. (برهان ) (آنندراج ). کاهلی . تنبلی . (ناظم الاطباء)
: خماردار همه ساله باکیار بود
بسا سرا که جدا کرد از او زمانه خمار.
دقیقی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
بی کیار ؛ جلد و چالاک و به طور شادمانی . (ناظم الاطباء). بدون کاهلی . جلد. چابک . (فرهنگ فارسی معین )
: یکی پارسی بود بس نامدار
که سوجان بدش نام او بی کیار.
فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
رجوع به بی کیار شود. || نام گیاهی هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).