اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کیل

نویسه گردانی: KYL
کیل . (ص ) خمیده و کج . (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). خمیده و کج شده باشد. (برهان ) :
دلم به سان هلال آمد از هوای حبیب
تنم به سان خلال آمد از خیال خلیل
بتی که قدش چون قول عاشق آمد راست
مهی که قولش چون پشت عاشق آمد کیل .

قطران (از فرهنگ رشیدی و آنندراج ).


|| در نسخه ٔ سروری به معنی آرزومند گفته . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). آرزومند و صاحب آرزو رانیز گویند. (برهان ). || (اِ) گلیم و پلاس پوش را هم گفته اند. (برهان ). گلیم و پلاس پوش . (ناظم الاطباء). || نمد. (فرهنگ فارسی معین ). نمد. پلاس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیل دارشود. || پوست بز. (فرهنگ فارسی معین ). || هلهله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیل زدن ؛ با هم آواز مخصوص برآوردن زنان خاصه زنان روستایی در شادی عروسی و جز آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیل کشیدن ؛ آوازی خاص برآوردن زنان قبایل کرد و لر در عروسی ها و جشنها. آوازی که زنان روستایی برآرند هم آهنگ نشانه ٔ وجد و سرور را در عروسیها و غیره . هلهله کردن . (در چهارمحال ) قیه کشیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| در لهجه ٔ مردم شهرستانک ، جوی . نهر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || شیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جلگه ٔ وسیع ۞ . (از فهرست ولف ) :
بنه برد گر کیل و او برهنه
همی بازگردد زبهر بنه ۞ .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2517).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کیل . [ ک َ ] (ع اِ) پیمانه . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، اکیال . (اقرب الموارد). مقیاسی است برای حجم . پیم...
کیل . [ ک َ ] (ع مص ) پیمودن گندم را. مکیل . مکال . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندازه نمودن چیزی را به چیزی . (آنندراج ). پیمودن به پ...
کیل . [ ک َی ْ ی ِ ] (ع اِ) بهترین و برگزیده ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || براده و پوسته ، و گویند: خرج من الزندالکیل ...
کیل .[ ی َ ] (اِ) میوه ای است صحرایی زردرنگ ، و گاهی سرخ می شود، و کیلک و کهین نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). نام میوه ای است صحرایی شبیه به ...
کیل . (اِخ ) قریه ای است در ساحل دجله زیر زریران ، و همان کال است که در قول ابن الحجاج آمده است : لعن اﷲ ایلتی بالکال . (از معجم البلدان...
کیل . [ ی ِ ] (اِخ ) ۞ بندری است در آلمان غربی بر کنار دریای بالتیک که 270000 تن سکنه دارد. در این شهر صنعت کشتی سازی و ماهیگیری رواج ...
بی کیل . [ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + کیل ) بدون کیل .بی کیله . که چیزی را وزن نکنند. بی سنجش : دینْت را با عالم حسی به میزان برکشندب...
باب کیل . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت در 36هزارگزی جنوب ساردوئیه ، 13هزارگزی خاور راه مالرو بافت ...
کیل دار. (نف مرکب ) پوشیده از یک پارچه ای . (ناظم الاطباء). کیل دارنده . آنچه از نمد پوشیده شده . (فرهنگ فارسی معین ).- سپر کیل دار ؛ سپری که...
کیل دار. [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) مراقب صحت کیل و پیمانه . (ناظم الاطباء).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.