اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کیوان

نویسه گردانی: KYWʼN
کیوان . [ ک َی ْ / ک ِی ْ ] (اِخ ) زحل . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 372). نام ستاره ٔ زحل است . (فرهنگ جهانگیری ). نام ستاره ٔ زحل است که در فلک هفتم می باشد. (برهان ) (غیاث ). نام کوکب زحل است که در فلک هفتم می باشد و از همه ٔ کواکب اعلی و اعظم است ، و کی به معنی بزرگ و «ون » و «وان » به معنی مانند است ۞ . (انجمن آرا) (آنندراج ) ۞ . زحل . یکی از سیارات منظومه ٔ شمسی میان برجیس (مشتری ) و اورانوس . به عقیده ٔ قدما این ستاره در فلک هفتم جای دارد و آن را دورترین ِ کواکب گمان می برده اند. نجم ثاقب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کیوان اسم ایرانی نیست و بابلی است و ظاهراً ایرانیها اسمی برای زحل نداشته اند. (گاه شماری تألیف تقی زاده حاشیه ٔ ص 204). مأخوذ از بابلی ، در الواح بابلی ، کیوانو. عبری ، کیوان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نام ستاره ٔ هفتم از هفت سیاره است ... و نزد منجمان نحس اکبر است . (از فرهنگ نظام : زحل ) :
بلند کیوان با اورمزد و با بهرام
ز ماه برتر خورشید و تیر با ناهید.

ابوشکور (از لغت فرس اسدی ).


فروتر ز کیوان تو را اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.

ابوشکور (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


همت او بر فلک ز فلخ بنا کرد
بر سر کیوان فکند بن پی ایوان .

خسروانی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 83).


به دُم ّ لشکرش ناهید و هرمز
به پیش لشکرش بهرام و کیوان .

دقیقی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


خروش سواران و اسبان به دشت
ز بهرام و کیوان همی برگذشت .

فردوسی .


شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر.

فردوسی .


پراندیشه شد تا به ایوان رسید
کلاهش ز شادی به کیوان رسید.

فردوسی .


خداوند کیوان و گردان سپهر
ز بنده نخواهد جز از داد و مهر.

فردوسی .


به حیله پایگه همتش همی طلبد
از این قبل شده بر چرخ هفتمین کیوان .

فرخی .


کهینه عرصه ای از جاه او فزون ز فلک
کمینه جزوی از قدر او مِه از کیوان .

عنصری .


بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان .

منوچهری .


شده کیوان ز هفتم چرخ یارش
به کام نیکخواهان کار و بارش .

(ویس و رامین ).


تویی مملوک و هم مالک تویی مفضول و هم فاضل
تویی معمول و هم عامل تویی بهرام و هم کیوان .

ناصرخسرو.


سیماب دختر است عطارد را
کیوان چو مادر است و سُرُب دختر.

ناصرخسرو.


چو سیستان ز خلف ری ز رازیان بستد
وز اوج کیوان سر برفراشت ایوان را.

ناصرخسرو.


ناصح ناصح تو برجیس است
حاسد حاسد تو کیوان است .

مسعودسعد.


با نکوخواه تو باشد مشتری را صلح و مهر
با بداندیش تو کیوان را خلاف و کین بود.

امیرمعزی .


بهره ٔ آن آفرین باشد ز سعد مشتری
قسم این از نحس کیوان فریه و نفرین بود.

امیرمعزی .


فلک هفتم آن ِ کیوان است
که مر آن را به سان ایوان است .

سنائی .


صدر ملک آرای عالی رای دستوری که بر
پایگاه قدر او کیوان ندارد دسترس .

سوزنی .


به قدم تارک کیوان سپرد از همت
چون به کیوان نگرد ننگرد الا به قدم .

سوزنی .


کیوان موافقان تو را گر جگر خورد
نسرین چرخ را جگر جدی مسته باد.

انوری .


آن رنگ سیاه لاله ماناک
اندر دل مشتری است کیوان .

خاقانی .


شکل تنوره چون قفس ، طاوس و زاغش هم نفس
چون ذروه ٔ افلاک بس مریخ و کیوان بین در او.

خاقانی .


بر چرخ هفتمش شدم از نحس روزگار
یک همنشین سعد چو کیوان نیافتم .

خاقانی .


عطارد، تلمیذ افادت او ۞ بود و مشتری ، مشتری سعادت او و کیوان ، مستفید دهای او.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 283).
به ایوان در بسازم بارگاهت
به کیوان سر فرازم پایگاهت .

نظامی .


ریاحین بر زمینش گستریده
درختانش به کیوان سر کشیده .

نظامی .


مشتری وار بر سپهر بلند
گور کیوان کند به سم سمند.

نظامی .


اگر نزد آن شاه پردل شوی
صد ایوان به کیوان برآید تو را؟

؟ (از فرهنگ اوبهی ).


و رجوع به زحل شود. || فلک هفتم را نیز گویند. (برهان ).مجازاً، فلک هفتم . (غیاث ). نام آسمان هفتم . (ناظم الاطباء). || کمان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی کمان هم آمده است که به عربی قوس خوانند.(برهان ) (آنندراج ). قوس و کمان . (ناظم الاطباء). در فرهنگ به معنی کمان نیز گفته . (فرهنگ رشیدی ) :
چو شش ساله شد ساز میدان گرفت
به هفتم ره تیر و کیوان ۞ گرفت .

فردوسی (از جهانگیری ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کیوان . [ ک َی ْ / ک ِی ْ ] (اِخ ) نام یکی از بزرگان دربار بهرام گور. (از فهرست ولف ) : دبیران دانا به دیوان شدندزبهر درم پیش کیوان شدندکه ...
کیوان . [ ک ِی ْ ] (اِخ ) از بلوکات ولایت قراجه داغ ودارای 38 فرسخ مساحت است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ). یکی از دهستانهای دوگانه ٔ بخش خد...
برای تایین زمانی خاص در زمانیکه روشنایی زحل قابل رویت باشد. برای یک سری جشن های زرتشتی
کیوان پشته . [ ک ِی ْ پ ُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پل رودبار است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 440 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ج...
کیوان خدیو. [ ک َی ْ/ ک ِی ْ خ ِ / خ َوْ ] (اِخ ) پادشاه کیوان . خداوندگار کیوان . کنایه از خدای بزرگ و بلندمرتبه : رخان سیاوش چو خون شد ز شرم...
کیوان غلام . [ ک َی ْ / ک ِی ْ غ ُ ] (ص مرکب ) آنکه کیوان بنده و فرمانبردار اوست : قمرسیر کیوان غلام . (حبیب السیر چ 1 تهران ص 322 جزو 4 از ...
مرتضی کیوان (۱۳۰۰ خورشیدی اصفهان − ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تهران) شاعر، منتقد هنری، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی عضو حزب توده ایران بود. مرتضی کیوان در روزهای پس از ...
کیوان منزلت . [ ک َی ْ / ک ِی ْ م َ زِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه چون کیوان ، مرتبتی بلند دارد. آنکه مقامی رفیع همچون ستاره ٔ زحل دارد : آفتاب رحمت...
خرگاه کیوان . [ خ َ هَِ ک َی ْ / ک ِی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان : ز میخ ماه تا خرگاه کیوان دراو پرداخته ایوان بر ایوان .نظا...
کیوان قزوینی . [ ک َی ْ / ک ِی ْ ن ِ ق َزْ ] (اِخ ) عباسعلی . از فضلای قرن سیزدهم و چهاردهم هجری . وی در 24 ذی الحجه ٔ 1277 هَ . ق . در شهر قزوی...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
Poria
۱۳۹۶/۱۲/۰۵
0
0

بهترین سایتیه که دیدم

جواد مفرد کهلان
۱۳۹۷/۰۳/۰۸
0
0

مطابقت کیوان (زحل) با ویونگهونت اوستا نظر به مفاهیم زحل عربی (دور دست) و ویونگهونت اوستا (دور درخشنده، ویوَسوَت سنسکریت) نام معادل آنها کیوان را می توان در سنسکریت سرور درخشان دوردست معنی نمود: काय m. kAya principal, वन n. vana ray of light


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.