اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گاو

نویسه گردانی: GAW
گاو. (اِخ ) دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در 23 هزارگزی خاوری آغ کند و 30 هزار و پانصدگزی شوسه ٔ هروآباد به میانه . کوهستانی گرمسیر، مالاریائی ، دارای 323 تن سکنه . آب آن از سه رشته چشمه ، محصول آنجا غلات ، حبوبات ، سردرختی . شغل اهالی زراعت و گله داری ، صنایع دستی ، جاجیم و گلیم بافی ، راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
گاو فریدون . [ وِ ف ِ ] (اِخ ) گاوی بود که فریدون به هنگام کودکی شیر آن را در مازندران میخورد و در بزرگی بر آن سوار میشد و آن را برمایه و ب...
گاو قربانی . [ وِ ق ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاوی که او را قربان کنند. گاوی که آن را در راه خدا کشند : مرد قصاب از آن زرافشانی صید من شد...
تپاله ٔ گاو. [ ت َ ل َ / ل ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )سرگین گاو. رجوع به سرگین گاو و تپاله شود. || مجازاً نمونه ٔ چیزی بی اثر و خاصیت ر...
گاو خوش علف . [ وِ خوَش ْ / خُش ْ ع َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاوی که هر چه به دهن او رسد خورد. (مثل ...) رجوع به گاو شود.
صادقای گاو. [ دِ ی ِ ] (اِخ ) رجوع به صادق (میرزا...) شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
گاو نه من شیر. [ وِ ن ُه ْ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (مثل ...). رجوع به گاو شود.
گاو علی دوستی . [ وِ ع َ ] (اِ مرکب ) (مثل ...) رجوع به گاو شود.
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۲ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.