گفتگو درباره واژه گزارش تخلف گدار نویسه گردانی: GDʼR گدار. [ گ ُ ] (اِ) معبر ۞ . ممر: اسگدار؛ اسب گدار. گاوگدار. کبک گدار.- بی گدار به آب زدن ؛ بی احتیاط به کاری قیام کردن . بی فکر کاری را انجام دادن . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۸ ثانیه واژه معنی گدار گدار. ( گُ ) معبر و گذرگاه در آب، پایاب، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود. (منبع: فرهنگ فارسی معین) رجوع شود به «گدار» در... بی گدار بی گدار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + گدار = معبر) بی معبر.- بی گدار به آب زدن ؛ احتیاط نکردن . بی پروا به کاری پرداختن . رجوع به گدار شود. پی گدار پی گدار. [ پ َ گ ُ ] (اِخ )دهی از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه . واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری رشخوار. کنار راه مالرو عمومی ... اسب گدار اسب گدار. [ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) رجوع به ماده ٔ بعد شود. اسپ گدار اسپ گدار. [اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) اسب گدار. اسب گذار. اسکدار. معبر اسب . و شاید ریشه ٔ کلمه ٔ اسکوتاری همین کلمه باشد. گاه گدار گاه گدار. [ گ ُ ] (ق مرکب ) گاه و گدار. ندرةً. به ندرت . قوچ گدار این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. شاه گدار شاه گدار. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلیایی بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان . دارای 315 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آن ... شاه گدار شاه گدار. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاوبازه شهرستان بیجار. دارای 300 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ ... شاه گدار شاه گدار. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان خالصه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . دارای 160 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات و حبوبات ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود