اجازه ویرایش برای همه اعضا

گدار

نویسه گردانی: GDʼR
گدار. ( گُ ) معبر و گذرگاه در آب، پایاب، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود. (منبع: فرهنگ فارسی معین) رجوع شود به «گدار» در لغتنامۀ دهخدا.

پایاب. الف. ته آب. ب. بخش کم عمق آب. پ. گرداب. ت. راه و پله ای که از آن بتوان به ته چاه یا قنات رفت. ث. گذرگاه. ج. مقاومت و ایستادگی. چ. کنایه از: موقعیتی که خطر تقریباً رفع شده باشد. ح. گدار. (منبع: فرهنگ فارسی معین)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
گدار. [ گ ُ ] (اِ) معبر ۞ . ممر: اسگدار؛ اسب گدار. گاوگدار. کبک گدار.- بی گدار به آب زدن ؛ بی احتیاط به کاری قیام کردن . بی فکر کاری را انجام...
بی گدار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + گدار = معبر) بی معبر.- بی گدار به آب زدن ؛ احتیاط نکردن . بی پروا به کاری پرداختن . رجوع به گدار شود.
پی گدار. [ پ َ گ ُ ] (اِخ )دهی از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه . واقع در 30 هزارگزی جنوب باختری رشخوار. کنار راه مالرو عمومی ...
اسب گدار. [ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) رجوع به ماده ٔ بعد شود.
اسپ گدار. [اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) اسب گدار. اسب گذار. اسکدار. معبر اسب . و شاید ریشه ٔ کلمه ٔ اسکوتاری همین کلمه باشد.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
گاه گدار. [ گ ُ ] (ق مرکب ) گاه و گدار. ندرةً. به ندرت .
شاه گدار. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلیایی بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان . دارای 315 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آن ...
شاه گدار. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاوبازه شهرستان بیجار. دارای 300 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ ...
شاه گدار. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان خالصه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . دارای 160 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات و حبوبات ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.