گفتگو درباره واژه گزارش تخلف گردون نویسه گردانی: GRDWN گردون . [ گ ُ دُ وِ ] (اِخ ) ۞ اسم ولایت کردوک ها رادر زمان اشکانیان و ساسانیان کُردون و گردون ضبط کرده اند و چون «اِن » ۞ را که از تصرفات خارجی است حذف کنیم همان کردو یا گردو میماند که اصل لفظ است . (تاریخ ایران باستان ص 1544). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی گردون سریر گردون سریر. [ گ َ س َ ] (ص مرکب ) در صفات پادشاهان . (آنندراج ). پادشاه توانا. (ناظم الاطباء). گردون رکاب . گردون سوار گردون سوار. [ گ َ س َ ] (ص مرکب ) مسافر در آسمانها. (ناظم الاطباء) : نماند بر زمین هر کس به طینت خاکسار آمدکه عیسی ازره افتادگی گردون سوار آم... تاج گردون تاج گردون . [ ج ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از آفتاب . (آنندراج ). کنایه از خورشید است . (برهان ). آفتاب عالمتاب . (مجموعه ٔ مترادفات )... گردون شتاب گردون شتاب . [ گ َ ش ِ] (ص مرکب ) کنایه از تندرو. سریعالسیر : من آن بادرفتار گردون شتاب ز بهر شما دوش کردم کباب .سعدی (بوستان ). گردون شکاف گردون شکاف . [ گ َ ش ِ ] (نف مرکب ) چیزی که گردون را بشکافد، و این ادعاست . (آنندراج ). || بانگ شیپوری که گردون را بشکافد. (ناظم الاطباء) ... گردون شکوه گردون شکوه . [ گ َ ش ُ ] (ص مرکب ) کنایه از بلند و رفیع : شنیدم که بود اندر آن خاره کوه مقرنس یکی طاق گردون شکوه .نظامی . گردون شناس گردون شناس . [ گ َ ش ِ ] (نف مرکب ) منجم . ستاره شناس . آگاه به امور آسمان و کاینات و جو : همیدون دور گردون زین قیاس است شناسد هرکه او گردون... گردون کشان گردون کشان . [ گ َ ک َ ] (اِخ ) نام محله ای است در بخارا. (اشعار و احوال رودکی تألیف سعید نفیسی ص 391). گردون کمان گردون کمان . [ گ َ ک َ ] (ص مرکب ) کمان همچون آسمان در خمیدگی . صاحب آنندراج آرد: در صفات پادشاهان مستعمل است : گر از سیم سیاره و دور گردو... گردون گذار گردون گذار. [ گ َ گ ُ ] (نف مرکب ) آسمان پیما : لیک چندان زیب دارد کژمژی دندان اوکآن نیابی در هزاران کوکب گردون گذار.سنائی . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود