اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گزار

نویسه گردانی: GZʼR
گزار. [ گ ُ ] (نف ) گزارنده . اداکننده . رجوع به گزارنده شود.
ترکیب ها:
- پیام گزار . پیغام گزار. حقگزار. خوابگزار. شکرگزار. مصلحت گزار. نمازگزار و رجوع به گزاردن و هر یک از این مدخلها شود.
|| ترک کننده . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) ادا که از ادا کردن بمعنی قرض پس دادن ۞ و نماز کردن باشد. (برهان ). || خواب هم بنظر آمده که در مقابل بیداری است . (برهان ) ۞ .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۱ ثانیه
گزار. [ گ َ ] (اِ) نقش باریک و کم رنگ نقاشان و مصوران را نیز میگویند که اول میکشند بجهت اندام و اسلوب و بعد از آن رنگ آمیزی کرده پرداز می...
گزار. [ گ ُ ] (اِ) نشتر حجام و فصاد را گویند. (برهان ) (رشیدی ) (غیاث ).
تاریخ - گزاردن = بازگویی و وارسی رویداد ها ، گزارش- کار و کنش ها و انجام دادن کار ( از ویچارتی سانسکریت) گزار = فرونویسی و بازگویی رویدادها و ...
حق گزار. [ ح َ گ ُ ] (نف مرکب ) اداکننده ٔ حق . صاحبان حق . پاسدار حق . شاکر : بندگان و کهتران را حق چنین باید شناخت شادباش ای پادشاه حق شناس...
سخن گزار. [ س ُخ َ گ ُ ] (نف مرکب ) سخنگو. ناطق . سخنور : تا از برای گفت شنود است خلق راگوش سخن نیوش و زبان سخن گزار. سوزنی .زرین سخن سوار ص...
عمل گزار. [ ع َ م َ گ ُ ] (نف مرکب ) عمل دار. انجام دهنده ٔ عمل دیوانی . بعهده دارنده ٔ عمل .
باج گزار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) باج دهنده . (آنندراج ). ۞ مالیات بده . آنکه بکسی باج میدهد. (ناظم الاطباء).
حج گزار. [ ح َ گ ُ ] (نف مرکب ) حاج . آنکه زیارت کعبه با شرائط وارده در شرع کند : گر بشنود کسی که تو پهلوی کعبه ای حج ناگزارده شود از کعبه ...
گله گزار. [ گ ِ ل َ / ل ِ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه گله کند از کسی یا چیزی . رجوع به گله شود.
مال گزار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) کسی که مالی را که از اراضی و املاک بدست آورده ، تحویل مخدوم یا دولت دهد. این کلمه را در فرهنگها «مالگذار» نو...
« قبلی صفحه ۱ از ۸ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.