اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گشت

نویسه گردانی: GŠT
گشت . [ گ َ ] (مص مرخم ، اِمص ) حک کردن و محو ساختن . (برهان ) (جهانگیری )(فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
تا او ز نقش چهره ٔ خود پرده برگرفت
ما نقش دیگران ز ورق میکنیم گشت .

اوحدی مراغه ای (از آنندراج ).


بسی گناه کبیر و صغیر کردم گشت
که نز کبیر خطر بود و نزصغیر مرا ۞ .

سوزنی (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
دفترچه راهنما یا برنامه پیشنهادی برای مسافرت، (به انگلیسی‌:itinerary)
سیر و گشت . [ س َ / س ِ رُ گ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گردش . تفرج : همیشه بسیر و گشت ؛ تحیتی است که سیرکننده و تفرج کننده را گویند. (یادداشت...
گشت کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیر کردن و گردیدن . (آنندراج ). گشت زدن : که تا این زمان هرچه رفت از نبردبه کام دل ما همی گشت کرد....
گشت زمان . [ گ َ ت ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) گشت زمانه صرف دهر. گردش روزگار : نه گشت زمانه بفرسایدش نه این رنج و تیمار بگزایدش . فردو...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
گشت سلامتی . [ گ َ ت ِ س َم َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از خراج باشد که قاضیان هنگام مداورت از رعایا برگیرند. (آنندراج ).
گشت و گدایی . [ گ َ ت ُ گ ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گردش برای گدایی .
سال گشت شدن . [ گ َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) یکسال بر چیزی گذشتن . تحویل سال . گذشتن : احال الشی ٔ؛ سال گشت شدن چیزی . (منتهی الارب ).
گشت رودخانه . [ گ َ ت ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن ، واقع در 9هزارگزی جنوب شهر فومن . هوای آن معتدل ومر...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.