گلوگیر. [ گ ُ
/ گ َ ] (نف مرکب ) خفه کننده و قطعکننده ٔ نفس . (ناظم الاطباء)
: میترسم از این کبود زنجیر
کافغان کنم آن شود گلوگیر.
نظامی .
جگرتاب شد نعره های بلند
گلوگیر شدحلقه های کمند.
نظامی .
چون گلوگیر است زخم عشق تو
من چگونه پیش زخمت دم زنم .
عطار.
|| هر غذای بدمزه و نامطبوع که در راه گلو میماند و به اشکال هضم میگردد. (ناظم الاطباء)
: به دارا رساند از سکندر جواب
جوابی گلوگیر چون زهر ناب .
نظامی .
اهل شهر بردسیر هیچ لقمه ای از این گلوگیرتر نیابد. (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ). || چیزی زمخت که گلو را بگیرد چون مازو و هلیله و مانند آن . (آنندراج ). || گس . قابض . عفص
: شراب گلوگیر معده را قوی گرداند و طبع را خشک کند و بول بسیار آرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گلوگیر، قابض باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آبی گلوگیر و سیب گلوگیر و انار نارسیده اندرمزند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اندرشراب گلوگیر بیزند و بکوبند و بر آن موضع نهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || امرود جنگلی . (ناظم الاطباء)
: مریخ دلالت دارد بر هر درختی تلخ ... و امرود گلوگیر و عوسج . (التفهیم ابوریحان بیرونی ). || کنایه از مردم طامع و سمج و ناهموارکه همه کس از او نفرت کنند. (آنندراج ). || مدعی . (ناظم الاطباء).