گنجینه . [ گ َ ن َ
/ ن ِ ] (اِ مرکب ) منسوب به گنج . رجوع به گنج شود. || جای گنج . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خِزینه . خِزانه . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ). سَهوة. قِیلّد. قَیطون . لُحَیزاء. مِخدَع . مَخزَن . مَفتَح . مِقلاد. (منتهی الارب ). مِقلَدَه . (دهار)
: به گنجینه سپارم گنج را باز
بدین شکرانه گردم گنج پرداز.
نظامی .
به گنجینه ٔ این دکان تاختم
زر خود برابر برانداختم .
نظامی .
تا قدمش بر سر گنجینه بود
صورت شاهیش بر آئینه بود.
نظامی .
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست .
سعدی (بوستان ).
|| خزانه . مخزن . انبار. (ناظم الاطباء)
: داشت خنبی چند از روی به گنجینه
که در او برنرسیدی پیل از سینه .
منوچهری (دیوان چ
1 دبیرسیاقی ص
165).
باغی که بد از برف چو گنجینه نداف
بنگرش چو دیبای محلق شده چون شوش .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص
232).
در هفت گنجینه را باز کرد
برسم کیان خلعتی ساز کرد.
نظامی .
فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینه ٔ محبت اوست .
حافظ.
|| مجازاًبه اطلاق ظرف بر مظروف بمعنی مال کثیر نیز می آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مال بسیار و محصول . (ناظم الاطباء). گنج
: بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بستد و در پایش افشاند.
نظامی .
|| مجازاً خراج . || دفتر کوچکی که در جیب گذارند. || شربت خانه . (ناظم الاطباء). || موزه . متحف . || مخزن کتاب در کتابخانه .
۞ (واژه های مصوبه ٔ فرهنگستان ). در اصطلاح کتابداری ، به جای مخزن کتاب پذیرفته شده و آن مکانی است که کتابها را مطابق ترتیب معینی در آن مرتب نموده چون بخواهند هر یک را به آسانی یافته در دسترس خوانندگان میگذارند. (یادداشت مؤلف ).