گواهی . [ گ ُ ] (حامص ) شهادت . (آنندراج ) (دهار)
: بس است او برای گواهی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
319). من به اعتماد تو تعلق به گواهی درخت کردم . (کلیله و دمنه ). میعادی معین گشت که قاضی ... به گواهی درخت حکم کند. (کلیله و دمنه ).
مرا ز خضر طریقت نصیحتی یاد است
که بی گواهی خاطر به هیچ راه مرو.
صائب .