اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گوش

نویسه گردانی: GWŠ
گوش . (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری شوسف . دره و گرمسیر و سکنه ٔ آن 32 تن و آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . مالداران جهت چرا از جومک به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
فریاد گوش . [ ف َرْ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )علتی است که بتازی طنین و دوی خوانند. (آنندراج ).
گوش بریده .[ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بریده گوش . اصلم . اجدع .
گوش آوایی . (حامص مرکب ) شنوایی ، یعنی هرچه شنود خوب فهم کند و نیک یاد گیرد. (ناظم الاطباء). صفت کسی که هرچه می شنود خوب فهم می کند و یاد...
بلبله گوش . [ ب َ ب َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) با گوش دراز آویخته . (یادداشت مرحوم دهخدا). بله گوش . و رجوع به بلبلی و بلبلی گوش شود.
بلبلی گوش . [ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) دارای گوش پهن و بزرگ . (از فرهنگ فارسی معین ). بلبله گوش . بله گوش (درتداول مردم قزوین ). و رجوع به بلبله...
آکنده گوش . [ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) اصم ّ. کر. مجازاً، اندرزناپذیر. که پند ننیوشد : فراوان سخن باشد آکنده گوش نصیحت نگیرد مگر در خموش . سعدی .پر...
آگنده گوش . [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) رجوع به آکنده گوش شود.
لنگه گوش . [ ل ِ گ َ ] (اِ مرکب ) قسمی بادام در جهرم (ده سانتی متر درازی پوست آن است ).
گوش گذاری. {گُ.ذا.}. (حامص مرکب). به گوش رسانیدن. آهسته و موجز و مختصر دَرِ گوش نجوا کردن. به راز گفتن. آهسته گفتن. تَنگِ گوش گفتن . زیر گوشی گفتن. یو...
گوش خورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) کنایه از گوشمال خورده باشد. (برهان ) (انجمن آرا). مرادف گوش پیچیده است که گذشت . (آنندراج ).
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۵ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.