اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لنگر

نویسه گردانی: LNGR
لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ) جائی را گویند که در آنجا همه روزه طعام به مردم دهند. (جهانگیری ). جائی که آنجا طعام به فقراء دهند. (غیاث ). خانقاه . محل اجتماع یا خوردنگاه صوفیان . جائی که هر روز ازآنجا به مردم طعام برسد، از این است که خانقاه را نیز لنگر گویند، چنانکه لنگر شیخ جام و لنگر شاه قاسم انوار در خراسان شهرت دارد. (آنندراج ) :
مو آن رندم که نامم بی قلندر
نه خون دیرم نه مون دیرم نه لنگر
چو روز آید بگردم گرد گیتی
چو شو آید به خشتان وانهم سر.

باباطاهر.


کار بیداران نباشد خوابگاه آراستن
بستر درویش خواب آلود جای لنگر است .

امیرخسرو.


در لنگر نهاده باز فراخ
کرده ریش دراز را به دوشاخ .

اوحدی .


لنگر و خانقاه او [ نعمت اﷲ کوهستانی ] حالا مقصد اکابر و فقراست . (تذکره ٔ دولتشاه در ترجمه ٔ نعمت اﷲ کوهستانی ). و سلطان حسین بن سلطان اویس جلایر در خطه ٔ تبریز جهت شیخ [ کمال خجندی ] منزلی ساخت بغایت نزه و بر لنگر شیخ وقفها کرد. (تذکره ٔ دولتشاه در ترجمه ٔ کمال خجندی ). و از آن جمله لنگر غیاثیه ، لنگر باباخاکی ، لنگر شیخزاده بایزید نیز مشهور است . (حبیب السیر).چون واقف میشود از پی می دود و به ایشان نمی رسد تا به لنگر پیر غیب که حال در اندوهجرد است . (مزارات کرمان ص 130).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ) آلتی آهنین پیوسته به طنابی یا زنجیری طویل که آنگاه که توقف کشتی را خواهند آن را در آب افکنند. آهنی پیوسته به ط...
لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 8هزارگزی جنوب خاوری کیاسر. کوهستانی و سردسیر. د...
لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد، واقع در هفت هزارگزی شمال باختری بجنورد، کنار راه مالرو عمومی بجنورد ...
لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاریزنو از بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 64هزارگزی شمال باختری تربت جام ، کنار راه شوسه ٔ عمومی م...
لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سملقان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع در 30هزارگزی جنوب باختری مانه و دوهزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمو...
لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاندیز بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد واقع در 15هزارگزی شمال خاوری طرقبه . جلگه و گرمسیر. دارای 20 تن سکنه ....
وسیله ای برای کوبیدن به در که به شکل لنگر کشتی است. در قدیم کوبیدن به لنگر برای غیر از محارم و شاید گاهی هم برای محارم می بود. به غلط عده ای از صا...
کوه لنگر. [ ل َ گ َ ] (ص مرکب ) که لنگری چون کوه دارد. سنگین و عظیم چون کوه .- کشتی کوه لنگر ؛ کنایه از اسب قوی پیکر و نیرومند : بریدم بدا...
لنگر دادن . [ ل َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آغاز از دست دادن تعادل چیزی چون علم برپای داشته و لنگه بار حیوانات و غیره .
لنگر کردن . [ ل َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جا گرفتن و تمکن ورزیدن . (آنندراج ) : لنگر نکرده ایم چو گوهر در این محیطاز بوستان دهر چو شبنم...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.