مائن
نویسه گردانی:
MAʼN
مائن . [ ءِ ] (ع ص ) دروغگوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). کاذب . دروغزن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مؤنت کشنده و بار کشنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سورتهای قرآن که هریک کمابیش صد آیت است چون یونس و هود و یوسف و بنی اسرائیل و کهف و مانند آن . و این مأخوذ است از قول رسول : اعطیت مکان الزبور المائن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های همانند
۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
مائن اس . [ ] (اِ) به هندی ثمرة الطرفاست . (فهرست مخزن الادویة). و رجوع به مائی شود.
ماین . [ ] (اِخ ) شهرکی است با نعمت میان پارس و اسپاهان . (حدود العالم چ دانشگاه ص 136).
معین . [ م َ ] (ع ص ) آب روان . (دهار). آن آب که می بینند چون می رود. (مهذب الاسماء). آب روان بر روی زمین . (ترجمان القرآن ). جاری و روان ....
معین . [ م ُ ع َی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) مقررشده . (غیاث ). مخصوص و مقرر کرده شده . (آنندراج ). ثابت و برقرار و مخصوص و محقق و معلوم . (ناظم الاطبا...
معین . [ م ُ ع َی ْ ی ِ / م ُ ع َی ْ ی َ ] ۞ (ع ص ، اِ) شکل لوزی را گویند یعنی شکل مربع متساوی الاضلاعی که زاویه های آن قائمه نباشند. (ناظ...
معین . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ع ون ») یار. (دهار). یاری دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). یاریگر و مددکارو یار و یاور و دستگیر. (ناظم الاطباء) : از بهر آنکه ...
معین . [ م ُ ] (اِخ ) نامی ازنامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معین . [ م ُ ] (اِخ ) محمد (1296-1350 هَ . ش .) فرزند شیخ ابوالقاسم . جداو شیخ محمدتقی معین العلما که در سلک علمای روحانی بود پس از فوت پدر ب...
ماء معین . [ ءِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب روان . (از منتهی الارب ). آب روان روشن و پاک . (ناظم الاطباء، ذیل «معین »). آب روان و پاک . ...
بی معین . [ م ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + معین ) بی یار و یاور. (ناظم الاطباء) : آسمان بی معین احمد اواختران را قِران نخواهد داد. خاقانی .و رجوع ...