مار

نویسه گردانی: MAR

مار. (اِ) حکام و امرای غرجستان را گویند همچنانکه پادشاه آنجا را شار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) :
درین دیار بهنگام شار و چندین مار ۞
پلنگ وار نمودند غرجگان عصیان .

فرخی (از آنندراج ).

شور و مورند حسودانش اگرچه گه لاف
شار و مارند و نفر با نفر آمیخته اند.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 120).

واژه های قبلی و بعدی

واژه های همانند

۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه

واژه

معنی

مار

مار /mār/ معنی ۱. (زیست‌شناسی) خزنده‌ای با بدن دراز، باریک، و پوشیده از پولک و بدون دست‌وپا که انواع مختلف سمّی و غیرسمّی دارد. ۲. (نجوم) از صورت‌های ...

مار

مارmār معنی ۱. (زیست‌شناسی) خزنده‌ای با بدن دراز، باریک، و پوشیده از پولک و بدون دست‌وپا که انواع مختلف سمّی و غیرسمّی دارد. ۲. (نجوم) از صورت‌های فلک...

مأر

مأر. [ م َءْرْ ] (ع مص ) (از «م ٔر») پر کردن مشک را. || تباهی انداختن میان کسان و بر دشمنی انگیختن دشمنی کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم ا...

مأر

مأر. [ م َءَ / م َءْرْ ] (ع مص ) تباه گردیدن زخم . || دشمنی اندیشیدن با کسی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

گل مار

گل مار. [ گ ُ ] (اِ) گونه ای است از تیره ٔ کاکتوس ها که برحسب شکل به نامهای مختلف نامیده میشوند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 129).

کک مار

کک مار. (ه. م. فا.) این مار گونه ای سمی و خطرناک با نام علمی Eristicophis macmahoniاز خانواده افعی ها یا Viperidaeبه شمار می رود.سری بزرگ، پهن، پوشیده...

شی مار

شی‌ مار. (ا مرکب)، (زبان مازنی)، مادر شوهر.

زن مار

زن مار. (ا مرکب)، (زبان مازنی)، مادر زن.

کله مار

کله مار. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) گونه ای قارچ که بدان فقع گویند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به فقع شود.

کله مار

کله مار. [ ک َل ْ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاست که در شهرستان نهاوند واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

تعداد نمایش:

« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »

نظرهای کاربران

نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.

ورود