مالغ
نویسه گردانی:
MALḠ
مالغ. [ ل ِ ] (ع ص ) رجل مالغ، مرد تباه کار فاسق . ج ، مُلاّغ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تباه کار فاسق . (آنندراج ).
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
مالق . [ ل َ ] (معرب ، اِ) ماله ٔ زمین . (دهار). ماله که بدان زمین کشت راهموار و برابر کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مأخوذ از فارسی ، ماله ا...
معلق . [ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ع ص ) آویخته شده . (غیاث ). آویخته و هرچیز آویخته شده و فروهشته و آویزان و آونگان . (ناظم الاطباء). آویخته . درآویخته...
معلق . [ م َ ل َ ] (ع اِ) سوسمار خرد. ج ، معالق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || محل آویختگی . (ناظم الاطباء).
معلق . [ م ِ ل َ ] (ع اِ) سطل شیردوشه ٔ خرد. ج ، معالق . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
هِلواسیک، هِلواسیت (هِلواس از کردی: هه لواسین= تعلیق + پسوند یاتیکی (= مفعولی) «یک» (پهلوی) «یت» سنسکریت)
معلق. [مُ عَ ل لِ]. (ا. نف.). که تعلیق نویسد، شارح، مفسر. نویسنده شرح و تعلیقات بر متون. (معادل انگلیسی: commentator.
معلق زن . [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه معلق می زند و چرخ می زند. (ناظم الاطباء). || کنایه از بازیگر و رقاص . (برهان ) (از ناظم الاطب...
آب معلق . [ ب ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجازاً، آسمان : سنگ در این خاک مطبَّق نشان خاک بر این آب معلق فشان .نظامی .
بید معلق . [ دِ م ُ ع َل ْ ل َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بید مجنون . بید نگون . بید موله . (یادداشت مؤلف ). ۞ نوعی از درخت بید که شاخهای تازه ...
کله معلق . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، معلق با سر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کله معلق زدن شود. || حَبا...