مبتدا. [ م ُ ت َ ] (ع اِ) (از «ب دء») آغاز چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)
۞ . مبتداء. ابتداء. آغاز چیزی . اول امری . مقابل پایان
: میان دو عالم گیا منزلیست
که بوی و مزه و رنگ را مبتداست .
ناصرخسرو.
کتاب مبتدا خوان تو که رمز آدم و گندم
حدیث دست لاتقرب تو اندرمبتدا یابی .
سنایی .
|| هر چیز که بدان ابتدا کنند و هر چیز آغاز شده . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح نحو) در نحو اسمی را گویند که مخبرعنه واقع شود و از عوامل لفظی خالی باشد مانند زیدُ قائم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).که زید را مبتدا و قائم را خبر گویند. (ناظم الاطباء). اسمی که حالت یا وقوع امری را بدان اسناد دهند...مسندالیه مقابل خبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسمی است مسندالیه مجرد از عوامل لفظی ، یا صفتی است که بعد از الف استفهام یا حرف نفی واقع شود که در این صورت اسم ظاهر را مرفوع می سازند. (از تعریفات جرجانی ). اسمی است مجرد از عوامل که جمله بدان آغاز شود و آن اسم مسندالیه قرار گیرد یعنی چیزی را بدان نسبت دهند، چنانکه در اسناد قیام به زید داده شده است . وخبر آن باشد که معنی بدان تمام شود و مبتدا و خبر هر دو مرفوعند. مبتدا گاه اسم است . گاه صفت . اگر صفت باشد باید پیش از آن ادات استفهام یا نفی درآید در این صورت اسم دوم فاعل و سد و مسد خبر است ، چون : اء قائم الزیدان . و کیف جالس الزیدان واء مضروب العمروان .