مح
نویسه گردانی:
MḤ
مح . [ م ُح ح ] (ع اِ) بی آمیغ از هر چیزی . (منتهی الارب ). خالص هر شی ٔ. (از لسان العرب ). || زرده ٔ تخم مرغ . (منتهی الارب ). محة. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). زرده ٔ خایه . (دهار) (تذکره ٔ انطاکی ص 299). || هر چه که در میان بیضه باشد. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مه رخ . [ م َه ْ رُ ] (ص مرکب ) ماه رخ . که دارای رخساری چون ماه است . || مجازاً، زیبا. خوب روی : از مه رخ من شدی خبرپرس ها مه رخ مهربانم...
مه کرد. [ م َ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان و بخش کردیان شهرستان جهرم . در 28 هزارگزی خاور قطب آباد و 2هزارگزی راه فرعی فسا به قطب آباد. (...
مه لقا. [ م َه ْ ل ِ ] (ص مرکب ) ماهرو. (آنندراج ). ماهروی .مه طلعت . ماه لقا. کنایه از زیباروی است : آمد از او در وجود، کودک فرخنده ای سروقد و گ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
یاسی که به آن مهتاب تابیده است.یاس مهتابگون.استعاره از یاس آبی.زیبا و با طراوت
مه مرد. [ م ِه ْ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد بزرگ . بزرگمرد. || کدخدا و ریش سفید بازار و محله و اصناف . (برهان ). || در بیت زیر گویا مرادف ک...
مهنوش به معنی مهسا یا شبیه به ماه یا نزدیک به ماه است. نوش به معنی نزدیکی و یکی شدن است. نوشدارو به دارویی جانبخش گفته می شده است.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
پیگ مه . [ م ِ ] (اِخ ) ۞ قومی قصیرالقامة که قدما تصور میکردند در بعض نواحی و از جمله در سرچشمه های نیل سکنی دارند. || نژادی از سیاهان کو...