مداخل . [ م َ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ مدخل ، به معنی جاهای داخل ش-دن و درآمدن و وارد شدن . دریا دروازه یا رخنه ای که از آن بتوان به جائی داخل شد. موارد. مقابل مخارج
: چون مار در مداخل و مضایق زمین روند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
342). انصار دین زمام اختیار از دست ایشان بستدند و مداخل حصار فراگرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
258). || اماکن . بیوت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به معنی قبلی شود. || جاهای دخل به معنی آمدنی زر. (غیاث اللغات )
۞ (آنندراج ). رجوع به معنی بعدی شود. || عواید. آنچه داخل عایدی شخص یا دولت شود. درآمدها. مقابل مخارج . (فرهنگ فارسی معین ). پول و نفعی که از طریق کسب و تجارت عاید شخص شود یا پولی که به عنوان باج و مالیات به خزانه ٔ دولت ریزند. رجوع به مداخیل و نیز رجوع به مداخل بردن و مداخل کردن شود
: و مداخل و مخارج گرجستان را ضبط کرده . (ظفرنامه ٔ یزدی ).
به عهدش نیست کسب هیچ مقبل
چو کسب آدمیت پرمداخل .
شفیع (از آنندراج ).
|| پول و نفعی که علاوه بر دخل معین و حقوق به مأمور دولت و غیره رسد، از قبیل انعام و رشوه . (فرهنگ فارسی معین ). حق و حساب . رشوه . درآمدی که با سوء استفاده از مقام و موقعیت اجتماعی به دست آرند
: در راه انتظار مداخل فقیه شهر
دائم کف دعا چو ترازو گرفته است .
شفیع (از آنندراج ).
رجوع به مداخل بردن شود. || با هم بافتن و درهم دوختن دو چیز. (از غیاث اللغات ). دَرهم بافی و دَرهم دوزی دامن زین
۞ . (آنندراج ). درهم بافتن و دوختن زین اسب و جز آن . (فرهنگ نظام ) (از فرهنگ فارسی معین ). زنجیر که به صورت گلها از سقرلات بریده بر ترکش و دامان زین و امثال آن دوزند. (آنندراج )
: سراج دهر هر شب بهر جناغ زینش
دوزد ز چرخ و انجم تا صبحدم مداخل .
سنائی (آنندراج ).
مداخل ز هر جانبش همچو نهر
شده آبروبخش سراج دهر.
ملاطغرا (آنندراج ).
|| یک نوع بافته که در زینت لباس استعمال می کنند. پارچه ای که در کنار لباسها برای زینت دوزند. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || حنای بوته وار که زنان رعنا بر دست و پا بندند
۞ . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ).