مداخل
نویسه گردانی:
MDʼḴL
مداخل . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ، اِ) پشته ٔ بلند مشرف بر زمین سیرآب . (منتهی الارب ). || بزرگی که دخالت در کارقوم کند. (از متن اللغة). کسی که مداخله می نماید و داخل در کاری می شود. || مصاحب و همدم . || درون و داخل . (ناظم الاطباء). رجوع به داخل شود. || آکنده و انباشته . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
مداخل . [ م َ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ مدخل ، به معنی جاهای داخل ش-دن و درآمدن و وارد شدن . دریا دروازه یا رخنه ای که از آن بتوان به جائی داخل ...
مداخلmadāxel معنی ۱. [جمعِ مدخل] = مدخل ۲. درآمدها. نمونه ها: بجز خون دل و خوناب دیده ندارم در غم عشقت مداخل جهانی غم به امید تو خوردم ... جهان ملک خا...
مداخل بردن . [ م َ خ ِ ب ُ دَ ](مص مرکب ) سود کردن . فایده بردن . از کار و کسب و تجارت عواید حاصل کردن . || از طریق نامشروع و غیرقانونی و ا...
مداخل داشتن . [ م َ خ ِ ت َ ] (مص مرکب ) پرسود و پرفایده بودن کاری . نتیجه بخش و مفید بودن . || عایدی و درآمد داشتن از کاری یا مقامی .