مداخل
نویسه گردانی:
MDʼḴL
مداخلmadāxel معنی ۱. [جمعِ مدخل] = مدخل ۲. درآمدها. نمونه ها: بجز خون دل و خوناب دیده ندارم در غم عشقت مداخل جهانی غم به امید تو خوردم ... جهان ملک خاتون. هر چه از مردم بیچاره گرفتیم بس است بیش از این فکر مداخل شدن ما هوس است قوام السلطنه گوید ... ایرج میرزا. ... خلق می گفتند قبل از حرکت از تهران تو را از مداخل اجتنابست ای مشارالسلطنه لیک روشن شد دلت از دخل های سبزوار ... ملک الشعراء بهار مترادف ۱. درآمد، سود، عایدی، منفعت ۲. انعام، رشوه ۳. مدخلها، موارد ≠ مخارج انگلیسی: revenue
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مداخل . [ م َ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ مدخل ، به معنی جاهای داخل ش-دن و درآمدن و وارد شدن . دریا دروازه یا رخنه ای که از آن بتوان به جائی داخل ...
مداخل . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ، اِ) پشته ٔ بلند مشرف بر زمین سیرآب . (منتهی الارب ). || بزرگی که دخالت در کارقوم کند. (از متن اللغة). کسی که مد...
مداخل بردن . [ م َ خ ِ ب ُ دَ ](مص مرکب ) سود کردن . فایده بردن . از کار و کسب و تجارت عواید حاصل کردن . || از طریق نامشروع و غیرقانونی و ا...
مداخل داشتن . [ م َ خ ِ ت َ ] (مص مرکب ) پرسود و پرفایده بودن کاری . نتیجه بخش و مفید بودن . || عایدی و درآمد داشتن از کاری یا مقامی .