اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مده

نویسه گردانی: MDH
مده . [ م ِ دِ ] (اِخ ) ۞ در داستانهای اساطیری رم ، مده دختر آئتس پادشاه کلشید است و به روایتی مادرش هکات [ حامی جادوگران جهان ] بوده است . وی با پدر خویش به دشمنی برخاست و دل به عشق ژازون بست و چون آرگونوت ها به کلشید حمله کردند با سپاه دشمن ساخت و باعث شکست پدر شد و خود با معشوقش ژازون فرار کرد و برادر خویش را به گروگان برد و برای آنکه پدرش از تعقیب وی منصرف شود برادر را قطعه قطعه کرد جسد او رادر سر راه پدر ریخت . ژازون و مده به کونت رفتند. پادشاه آن دیار کرئون نام داشت و می خواست دختر خود را به همسری ژازون درآورد و حکم به اخراج مده داد. مده یک روز مهلت خواست و به قصد انتقام جامه ٔ زیبای مزین به جواهری تهیه دید و آن را به زهری آلوده و به عنوان هدیت عروسی برای دختر کرئون فرستاد و دخترک با پوشیدن آن آتش گرفت و کرئون و قصرش نیز در شعله های آن آتش سوختند. عاقبت الامر مده فرزندان خود را کشت و با ارابه ای که خورشید برایش فرستاده بود به آسمان پروازکرد. رجوع به فرهنگ اساطیر یونان و روم ص 549 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
مدة. [ م َدْ دَ ] (ع اِ) یک بار کشیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). واحد مَدّ. (از اقرب الموارد). رجوع به مد شود. || قلم را یک بار در دوات ...
مدة.[ م ُدْ دَ ] (ع اِ) پاره ای از روزگار. (دستورالاخوان ) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). برهه ای از دهر، کم یا زیاد. (از اقرب الموارد) (از متن ...
مدة. [ م ِدْ دَ ] (ع اِ) ریم و زردآب گردآمده در جراحت . (منتهی الارب ). ریم که از جراحت بدر میاید. (غیاث اللغات ). چرک غلیظی که درجراحت جم...
مدة. [ م َدْ دَ ](ع اِ) به اصطلاح صرفیان ، حرف علت ساکن که حرکت ما قبلش موافق آن باشد. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). مَدّ. (یادداشت مو...
مدح گو. [ م َ ] (نف مرکب ) مدح گوی . رجوع به مدح گوی شود.
مدح گوی . [ م َ ] (نف مرکب ) ستایشگر. ستاینده . مدحت گوی . مدیحه سرا. مدح گو : سوی غزنین ز پی مدح تو سازنده شوندمدح گویان زمین یمن و ملک حجا...
مدح آور. [ م َ وَ ] (نف مرکب ) مادح . ستایش کننده . (ناظم الاطباء).
مدح سرا. [ م َ س َ] (نف مرکب ) مداح . مدح سرای . رجوع به مدح سرای شود.
مدح سرای . [ م َس َ ] (نف مرکب ) مدحت سرای . مدیحه گو. مدحتگر. شاعر مداح . که به شعر کسی را بستاید و مدح کند : از خلقت تو مدح سرایان تو ای شاه...
مدح طراز. [ م َ طِ / طَ ] (نف مرکب ) مدح سرای . مدیحه گوی . مدیحه خوان : کاو به صدر اندر بنشسته به آئین ملوک همچنان مدح نیوشنده و من مدح طراز...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.