اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرء

نویسه گردانی: MRʼ
مرء. [ م َ رَءْ ] (ع مص ) با زن مانستن در هیأت یا کلام . (منتهی الارب ). به زنان شبیه گشتن در شکل و هیأت یا طرز سخن گفتن و کلام . (از اقرب الموارد). || خوشگوار یافتن طعام را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مرائة. رجوع به مرائة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مر. [ م ُرر ] (اِخ ) نام چند جد جاهلی است ، از آن جمله : 1- جدی است که بطنی از بنی راشد بدو مربوطند که در مصر سکونت داشتند. رجوع به الاعلام...
مر. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه . در 9هزارگزی شرق نوبران ، در منطقه ٔ کوهستانی و سردسیری واقع و دارای ...
بی مر. [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مر = امار «پهلوی ») (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی بیشمار و بی حد و حساب و بسیار باشد چه مر بمعنی شمار هم ...
ده مر. [ دَه ْ م َ ] (اِ مرکب ) پارچه ٔ سفت بافته را گویند و ده مر عبارت از آن است که تانی آن پانصد تان باشدو پارچه ٔ ده مر سفت بافته است ...
57ـ 56 کهن ‌ترین اشاره به مُرّ مکّی در Nan čou ki نوشته سو پیائو (Sü Piao) آمده (که پیش ازسده پنجم میلادی نوشته شده، اما تنها گزیده‌هایی از آن در آثار...
مر مکی . [ م ُرْ رِ م َک ْ کی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی درخت «مُر» و بهترینش آن است که خوشبوی و تلخ و صاف و مایل به سرخی بود. (از ت...
تلخ عتاب ، از اسمای معشوق ، معشوقی که تحمل دوری را باید با درد بگدراند؛
مُ ر. گلوله کردن. در گویش کازرونی(ع.ش)
لوز مر. [ ل َ / لُو زِ م ُرر ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادام تلخ . رجوع به لوزالمر شود.
سر و مر. [ س ُ رُ م ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) سخت فربه : سر و مر و گنده .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.