اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مربا

نویسه گردانی: MRBA
مربا. [ م ُ رَب ْ با ] (ع ص ، اِ) هرچیز که در شیره ٔ شکر آن را تربیت کرده پرورش دهند.مازیانه . مازیاره . مازیاری . ربید. رچال . (ناظم الاطباء). میوه ٔ تر یا خشک یا پوست یا گل میوه که در شیره ٔشکر پخته باشد، از قبیل مربای به ، مربای سیب ، مربای بهارنارنج ، مربای کدو، مربای توت فرنگی ، مربای پوست پسته ، مربای آلبالو، مربای زرشک ، مربای شقاقل ، مربای آلو، مربای خلال نارنج ، مربای پوست پرتقال ، مربای بالنگ ، و غیره ۞ :
پیچمش تخفیفه بر سر از مربای کدو
دوزمش تعویذ از سنبوسه بر ترک کلاه .

بسحاق اطعمه .


لوحش اﷲ ز مربای ترنج و به و سیب
زنجبیل عدنی رخ کندت چون گلنار.

بسحاق اطعمه .


|| پرورده : زنجبیل مربا؛ زنجبیل پرورده ، آمله مربا؛ آمله پرورده . (یادداشت مؤلف ). آنچه در عسل یا شیره ٔ انگور پرورده باشند.
- مربای آلو ؛ کنایه از مردم بی دست و پا ووارفته و بی سر و صداست . گویند: مثل مربای آلو نشسته بود؛ یعنی ساکت و صامت نشسته بود بی حرکتی و سخنی .
|| تربیت شده .تربیت یافته . (ناظم الاطباء). رجوع به مُرَبّی ̍ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مرباء. [ م َ ] (ع اِ) پایه ٔ نردبان . (منتهی الارب ). رجوع به مِرباء شود.
مرباء. [ م ِ ] (ع اِ) مرقاة. (اقرب الموارد)(متن اللغة). نردبان . نردبام . رجوع به مَرباء شود.
مرباء. [ م َ ب َءْ ] (ع اِ) جای دیده بان . محل مرتفعی که بر آن چیزی را نگرند. (ناظم الاطباء). محل مراقبت و دیده بانی . مَربَاءَة. مرباء. مرتب...
مربع. [ م َ ب َ ] (ع اِ) جای اقامت در ایام بهار. (منتهی الارب ). جائی که خاص اقامت ایام ربیع باشد. مرتبع. متربع. (از متن اللغة). آنجا که بها...
مربع. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) تب ربع رسیده . (منتهی الارب ). گرفتار تب ربع. (ناظم الاطباء).
مربع. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) ماده شتر که در بهار بچه آورده باشد یا آن که بچه ٔ او با او باشد. (منتهی الارب ). ناقه ای که در فصل بهار نتاج آرد. ...
مربع. [ م ِ ب َ ] (ع اِ) چوبی که دو کس دو طرف آن بگیرند و بر آن تنگبار انداخته بر پشت ستور بار نهند. (از منتهی الارب ).
مربع. [ م ُ رَب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) هر چیز که چهارگوشه باشد. (غیاث اللغات ). چهارگوشه از هر چیزی . (منتهی الارب ). چهارگوشه . چهارسو. که صاحب ارک...
مربع. [م ُ رَب ْ ب ِ ] (ع ص ) آنکه چهارگوشه می سازد. سازنده ٔ شکل مربع. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تربیع شود.
چهارگوش، چهار کنج، چهار پهلو، چهار سو
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.