مرد
نویسه گردانی:
MRD
مرد. [ م َ ] (ع اِمص ) راندگی سخت . (ناظم الاطباء). سوق شدید. (متن اللغة). || (مص ) سخت راندن و با مردی راندن کشتی را. (از منتهی الارب ). مرد السفینة؛ دفعها بالمردی . (متن اللغة). || تر کردن نان را تا نرم شود. (منتهی الارب ). ترید کردن نان را. (متن اللغة). خیساندن و نرم کردن خرما و نان را. (از متن اللغة). تر کردن به آب چون نان و دارو. (دستور الاخوان ). || بریدن . (منتهی الارب ). بریدن و پاره کردن چیزی را از عرض ؛ مرد الشیی ٔ، قطعه و مزق عرضه . (از متن اللغة). || طعن کردن در آبروی و ناموس کسی . (از منتهی الارب ). || پستان مالیدن کودک به دست . (منتهی الارب ). فشردن و خاییدن کودک پستان مادر را. (از متن اللغة).
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
مرد. [ م َ ] (اِ) ۞ انسان نرینه . آدمیزاد نر. جنس نر از انسان . نوع نر از آدمی . مقابل زن که نوع ماده است . (ناظم الاطباء) : مردیش مردمیش ...
مرد. [ م َ ] (ع اِ) میوه ٔ اراک تازه و تر یا میوه ٔ رسیده ٔاراک . (از منتهی الارب ). میوه ٔ تازه و شاداب درخت اراک یا میوه ٔ نضیج و رسیده ٔ آن...
مرد. [ م ِ رَدد ] (ع ص ) رجل مرد؛ کثیرالرد و الکر. (متن اللغة) (اقرب الموارد). رداد. کرار.
مرد. [ م ُ رِدد ] (ع ص ) آرزومند جماع . (منتهی الارب ). مرد آزمند جماع . (آنندراج ). مرد بسیارشهوت . (از متن اللغة). || مردی که بی زنی او یا سفر...
مرد. [ م َ رَ ] (ع مص ) ریش برآوردن پسربچه بعد سادگی زنخ . (از منتهی الارب ). به کندی برآمدن ریش یا اصلاً برنیامدن ریش وی و بی ریش ماندن ...
مرد. [ م َ رَدد ] (ع مص ) بازگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). ردّ. ردّة. (متن اللغة). رجوع به ردّ در تمام معانی مصدری شود. || (اِمص ) بازگشت ....
مرد. [ م ُ ] (فعل ماضی ) ریشه ٔ ماضی است از مصدر مردن . رجوع به مردن شود. || (ص ) ایستاده . غیر جاری . ناروان ۞ . (ناظم الاطباء). بدین معنی ...
مرد.[ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَمْرَد. رجوع به أمرد شود.
[ مَ ]؛ کلمه مرد در زبان اوستایی و پارسی از ریشه مردن و هم ریشه با کلماتی همچون مرگ، مار و مرداد، و به معنای نابودکننده می باشد. نام قوم آمارد در مازن...
مردِ زن از دست داده. مجازا: مرد یا انسان بیچاره.