اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مردم

نویسه گردانی: MRDM
مردم . [ م ُ دِ ] (ع ص ) ساکن . برقرار. (منتهی الارب ). که ادامه یابد و قطع نشود ۞ . (از متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مردم پیچ . [ م َ دُ ] (نف مرکب ) کنایه از مردم کش و مردم آزار. (انجمن آرا). || (اِ مرکب ) سلاحی است مانند چوگان . (انجمن آرا). مردم آهنگ .
مردم خور. [ م َ دُ خُوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) مردم خوار. آدم خوار. آدم خور. خورنده ٔ گوشت آدمیزاده : ترا راهزن خواند و مارکش مرا دیو مردم خور خیره...
مردم خوی . [ م َ دُ ] (ص مرکب ) مردم خصال .آدمی سیرت . ملایم و خوشرفتار : قوت تن بدان سبب زیادت شود و قوت عصبانی به اعتدال باز آید و مردم ...
مردم خیز. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) مردخیز. جائی را گویند که در آن ارباب عقل و دانش پیدا شوند. (آنندراج ). سرزمین و دیاری که از آنجا مردان برجس...
مردم دار. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) خوش سلوک . خوش رفتار. که با مردم باحسن سلوک . خوشروئی و ملایمت رفتار کند. که دیگران رانیازارد و نرنجاند. که پ...
هنر عامیانه
مردم داری . [ م َ دُ ] (حامص مرکب ) حسن سلو». خوشرفتاری با خلق . مهربانی و ملایمت کردن با مردمان . مماشات با مردم پاسداری خاطر خلق اﷲ. عمل م...
مردم خیال . [ م َ دُ ] (ص مرکب ) کسی که توهم کند چیزی را که وجود نداشته باشد. (ناظم الاطباء) : که این اژدها خوی مردم خیال نهنگی است کاورده ...
مردم خوری . [ م َ دُ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) آدم خواری . مردم خواری . خوردن گوشت آدمیزاد. عمل مردم خور. رجوع به مردم خور شود : یکی چاره باید ...
مردم خواه . [ م َدُ خوا / خا ] (نف مرکب ) مردم دوست . دوستدار مردم .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.