مرس
نویسه گردانی:
MRS
مرس . [ م َ ] (ع مص ) به جانبی افتادن رسن بکرة. (از منتهی الارب ). افتادن ریسمان بکره در یکی از دو طرف آن ؛ مرس حبل البکرة. (از اقرب الموارد). به کناری افتادن ریسمان چاه . (ناظم الاطباء). || تر نهاد خرما را در آب و سود آن را و مالید تا بگدازد. (ازمنتهی الارب ). مالیدن خرما را در آب تا بگدازد. (ناظم الاطباء). اندر آب آغشتن . (تاج المصادر بیهقی ). خیس کردن . خیساندن . دارو یا نان را در آب خیس کردن و آن رابا دست مالیدن تا اجزای آن حل شود. (از اقرب الموارد). به دست مالیدن چیزی را. (جهانگیری ) (برهان ). نهادن خرما را در آب و در شیر و امثال آن . (جهانگیری ) (برهان ). خیس کردن . خیسانیدن . خیساندن تر نهادن . آغوندن . نقوع . انقاع . (یادداشت مرحوم دهخدا). || انگشت خویش خائیدن کودک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). لیسیدن کودک . (تاج المصادر بیهقی ). خائیدن کودک انگشت را. (جهانگیری ) (برهان ). مکیدن طفل انگشت را. (غیاث ). مرث . (از اقرب الموارد) (از المصادر زوزنی ). و رجوع به مرث شود. || دست را به دستارپاک کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاک کردن دست به مندیل . (جهانگیری ) (برهان ). دست در دستار خوان مالیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) سیر و حرکت دائم . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
مرس . [ م ُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ پستانداری است دریازی و عظیم الجثه از راسته ٔ پره پاییان که اندامهایش تبدیل به آلتهای شنای کوتاهی شده است...
مرس . [ م ُ ] (اِخ ) ۞ ساموئل فینلی بریز (1791 - 1873 م ). نقاش امریکائی و مخترع تلگراف الکترومغناطیسی . او در سال 1791 م در چارلستون واقع ...
ساخ مرس . [ م َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان در کاسعیده ٔ بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 23 هزارگزی شمال کیاسر. کوهستانی وجنگلی و ه...
هرزه مرس . [ هََ زَ / زِ م َ رَ ] (ص مرکب ) سگ هرزه گرد که بیهوده گردش میکند. (ناظم الاطباء). سگ ولگرد و قلاده بریده . در این ترکیب مرس ریسم...
مرث .[ م َ رَ ] (ع مص ) بردبار گشتن . شکیبا گردیدن . (از منتهی الارب ). صبر و حلم ورزیدن . (از متن اللغة). در برابر دشمنان صبور و حلیم گردیدن . (...
مرث . [ م َ رِ ] (ع ص ) مرد شکیبا و بردبار بر خصومت و نزاع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صبور و حلیم . (از متن اللغة).
مرث . [ م ُ رِث ث ] (ع ص ) رجل مرث ؛ مرد خداوند ریسمان کهنه و رخت کهنه . (ناظم الاطباء). مرد کهنه رسن و کهنه رخت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). آن...
مرث . [ م َ ] (ع مص ) اندرآب آغشتن . (تاج المصادر بیهقی ). نان در آب آغشتن . (زوزنی ). تر نهادن خرما را در آب و جز آن . (ازمنتهی الارب ). در آب ...
مرص . [ م َ ] (ع مص ) به انگشت دوختن پستان و مانند آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرص . [ م َ رَ ] (ع مص ) پیشی گرفتن . (از منتهی الارب ). سبقت . (از اقرب الموارد).