گفتگو درباره واژه گزارش تخلف مرس نویسه گردانی: MRS مرس . [ م ِ ] (اِ) نامی است که در مازندران و گدوک و فیروزکوه به راش یا «فاگوس سیلواتیکا» ۞ دهند، و آن رستنیی است . (از یادداشت مرحوم دهخدا). نبع. قزل آغاج . رجوع به راش شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی مرس مرس . [ م ُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ پستانداری است دریازی و عظیم الجثه از راسته ٔ پره پاییان که اندامهایش تبدیل به آلتهای شنای کوتاهی شده است... مرس مرس . [ م ُ ] (اِخ ) ۞ ساموئل فینلی بریز (1791 - 1873 م ). نقاش امریکائی و مخترع تلگراف الکترومغناطیسی . او در سال 1791 م در چارلستون واقع ... ساخ مرس ساخ مرس . [ م َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان در کاسعیده ٔ بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 23 هزارگزی شمال کیاسر. کوهستانی وجنگلی و ه... هرزه مرس هرزه مرس . [ هََ زَ / زِ م َ رَ ] (ص مرکب ) سگ هرزه گرد که بیهوده گردش میکند. (ناظم الاطباء). سگ ولگرد و قلاده بریده . در این ترکیب مرس ریسم... مرث مرث .[ م َ رَ ] (ع مص ) بردبار گشتن . شکیبا گردیدن . (از منتهی الارب ). صبر و حلم ورزیدن . (از متن اللغة). در برابر دشمنان صبور و حلیم گردیدن . (... مرث مرث . [ م َ رِ ] (ع ص ) مرد شکیبا و بردبار بر خصومت و نزاع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صبور و حلیم . (از متن اللغة). مرث مرث . [ م ُ رِث ث ] (ع ص ) رجل مرث ؛ مرد خداوند ریسمان کهنه و رخت کهنه . (ناظم الاطباء). مرد کهنه رسن و کهنه رخت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). آن... مرث مرث . [ م َ ] (ع مص ) اندرآب آغشتن . (تاج المصادر بیهقی ). نان در آب آغشتن . (زوزنی ). تر نهادن خرما را در آب و جز آن . (ازمنتهی الارب ). در آب ... مرص مرص . [ م َ ] (ع مص ) به انگشت دوختن پستان و مانند آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرص مرص . [ م َ رَ ] (ع مص ) پیشی گرفتن . (از منتهی الارب ). سبقت . (از اقرب الموارد). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود