اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرس

نویسه گردانی: MRS
مرس . [ م ُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ پستانداری است دریازی و عظیم الجثه از راسته ٔ پره پاییان که اندامهایش تبدیل به آلتهای شنای کوتاهی شده است . جثه اش سنگین و سرش کوچک و گردنش باریک است . لب بالایی حیوان ضخیم بر آمده شده بطوری که تشکیل پوزه ای ستبر با موهای زبر داده است . در جنس نر دندانهای نیش فوقانی نمو بسیار یافته و از دهان خارج شده و تشکیل یک نوع عاج شبیه عاجهای فیل را داده که بمنزله ٔ عضو دفاعی حیوان است . بدن این جانور از موهای نرم و کوتاه و قهوه ای رنگی پوشیده شده است . مرس مختص نواحی قطبی است و در قطب شمال و نواحی یخ بندان به صورت گله هایی میزید و از صدفها تغذیه میکند. طول این حیوان گاهی تا 7 متر میرسد. مرس را جهت استفاده از گوشت و پوست و عاجش شکار می کنند. حیوانی شجاع و متهور است خصوصاً موقعی که داخل آب است بسیار بی باک و مهیب می باشد وبه قایقهای شکارچیان حمله می کند. برخی از انواع مرس در مناطق جنوبی اقیانوس منجمد شمالی (شمال شرقی اقیانوس اطلس ) تا نواحی اسکاتلند مشاهده می شوند و بنام اسب دریایی موسومند. فیل دریایی . فیل البحر. فَظّ.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مرس . [ م ِ ] (اِ) نامی است که در مازندران و گدوک و فیروزکوه به راش یا «فاگوس سیلواتیکا» ۞ دهند، و آن رستنیی است . (از یادداشت مرحوم ده...
مرس . [ م ُ ] (اِخ ) ۞ ساموئل فینلی بریز (1791 - 1873 م ). نقاش امریکائی و مخترع تلگراف الکترومغناطیسی . او در سال 1791 م در چارلستون واقع ...
ساخ مرس . [ م َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان در کاسعیده ٔ بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 23 هزارگزی شمال کیاسر. کوهستانی وجنگلی و ه...
هرزه مرس . [ هََ زَ / زِ م َ رَ ] (ص مرکب ) سگ هرزه گرد که بیهوده گردش میکند. (ناظم الاطباء). سگ ولگرد و قلاده بریده . در این ترکیب مرس ریسم...
مرث .[ م َ رَ ] (ع مص ) بردبار گشتن . شکیبا گردیدن . (از منتهی الارب ). صبر و حلم ورزیدن . (از متن اللغة). در برابر دشمنان صبور و حلیم گردیدن . (...
مرث . [ م َ رِ ] (ع ص ) مرد شکیبا و بردبار بر خصومت و نزاع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صبور و حلیم . (از متن اللغة).
مرث . [ م ُ رِث ث ] (ع ص ) رجل مرث ؛ مرد خداوند ریسمان کهنه و رخت کهنه . (ناظم الاطباء). مرد کهنه رسن و کهنه رخت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). آن...
مرث . [ م َ ] (ع مص ) اندرآب آغشتن . (تاج المصادر بیهقی ). نان در آب آغشتن . (زوزنی ). تر نهادن خرما را در آب و جز آن . (ازمنتهی الارب ). در آب ...
مرص . [ م َ ] (ع مص ) به انگشت دوختن پستان و مانند آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرص . [ م َ رَ ] (ع مص ) پیشی گرفتن . (از منتهی الارب ). سبقت . (از اقرب الموارد).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.