اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرغ

نویسه گردانی: MRḠ
مرغ . [ م َ ] (اِخ ) ظاهراًمرو باشد یعنی شهر معروف خراسان و این جز مرغی است که فردوسی با دنبر و مای می آورد که ظاهراً در هندوستان است . دلیل دیگری که مرغ همان مرو است اینکه مرغاب نام رودی است که از پهلوی مرو می گذرد و آن را «مرو رود» هم می گویند. پس مَرغ و «مرو» یکی است . (از یادداشت مرحوم دهخدا): یعرف هذاالنهر بمرغاب ، أی ماء مرو. (صور الاقالیم اصطخری ، از یادداشت مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
شاه مرغ . [ م ُ ] (اِ مرکب ) ابویعلی . (المرصع) : حارث شاه مرغی داشت کی بانگ کردی اندرآن ساعت بانگی بکرد. (کشف المحجوب هجویری ص 227).
تخته مرغ . [ ت َ ت َ / ت ِ م ُ ] (اِ مرکب ) دارکوب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
جوجه مرغ . [ جو ج َ / ج ِ م ُ ] (اِ مرکب ) نوزاد ماده ٔ مرغ خانگی که پس از بلوغ تبدیل بمرغ میشود. (فرهنگ فارسی معین ).
چاه مرغ . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 108 هزارگزی خاور حاجی آباد و 5 هزارگزی شمال راه مین...
چنگ مرغ . [چ َ گ ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چنگال مرغ . || زین پوش . (اشتینگاس ص 401) (ناظم الاطباء).
مرغ آباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان در 37 هزارگزی جنوب شرقی قصبه رزن و سه هزارگزی شمال قمیشانه ، تپه...
مرغ آباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 30هزارگزی جنوب شرقی خوسف و 6هزارگزی شمال شرقی قیس آبا...
مرغ آبی . [ م ُ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر مرغی که در آب زندگی می کند. (ناظم الاطباء). ابن الماء. (دهار) : مرغ آبی به سرای اندر چون نا...
مرغ آغال . [ م ُ ] (اِ مرکب ) جای باش مرغان . (آنندراج ). قفس ماکیان . (ناظم الاطباء) : گویند روستایی را بازی به دست افتاد بنا بر عدم وقوف و م...
مرغ سقا. [ م ُ غ ِ س َق ْقا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حوصل . حواصل . سقای مرغان . پلیکان . رجوع به پلیکان و سقا در ردیف خود شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۲ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.