اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرق

نویسه گردانی: MRQ
مرق . [ م َ ] (ع اِ) سرود کنیزکان و فرومایگان . (از اقرب الموارد). سرود گدایان . (السامی ). در عبارت ذیل این کلمه آمده اما معنی آن روشن نیست : عجوزه به قرینه بدانست . و به سر کوچه دوید و بطریق اماره گفت از فلان خانه فریاد و ناله ٔ مرق معلق ۞ شنیدم . (از العراضه فی الحکایة السلجوقیه از محمدبن نظام حسینی یزدی ص 86). || پوست بوی گرفته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گویند انتن من المرق . (اقرب الموارد). || گوشتی که در پوست باز کرده مانده باشد. (منتهی الارب ). || خار خوشه ٔ غله ٔ. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پشم حلاجی شده . || پشم گوسفندان لاغر و بیمار. (از اقرب الموارد). || گویند اصابه ذلک فی مرقک ؛ یعنی این مصیبت بدو رسید ازجرم تو یا بسبب تو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اَمراق (منتهی الارب )، مُروق . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بئر مرق . [ ب ِءْرِ م َ ] (اِخ ) چاهی در مدینه . (از معجم البلدان ).
مرق کان . [ ] (اِخ ) (مرکان ) دهی است از دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه ، واقع در 36هزارگزی جنوب غربی نوبران و 15هزارگزی راه ع...
مرغ . [ م َ ] (ع مص ) گیاه تر چریدن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). گیاه خوردن چهارپای . (تاج المصادر بیهقی ). خوردن چهارپای . (دهار). ||...
مرغ . [ م َ ] (ع اِ) آب دهان روان . (منتهی الارب ). آب دهان . (دهار). لعاب و آب دهان . سال مرغه ؛ آب دهان وی جاری گشت . (از اقرب الموارد). ...
مرغ . [ م َ ] ۞ (اِ) فریز است و آن نوعی ازسبزه باشد که حیوانات چرنده آن را به رغبت تمام خورند و آن زیاده از نیم شبر از زمین بلند نشود...
مرغ . [ م َ ] (اِخ ) نام شهری از هندوستان . نام این شهر در آثار منظوم فارسی غالباً با کشمیر و مای و کابل و دنبر (دنپر = دنپور) آمده است و بد...
مرغ . [ م َ ] (اِخ ) ظاهراًمرو باشد یعنی شهر معروف خراسان و این جز مرغی است که فردوسی با دنبر و مای می آورد که ظاهراً در هندوستان است . دلی...
مرغ . [ م ُ ] (اِ) ۞ مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای ...
مرغ . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أمرغ . رجوع به أمرغ شود. || ج ِ مَرغاء. (از اقرب الموارد). رجوع به مرغاء شود.
مرغ . [ م ُرْ رَ ] (ع ص ) بِکارٌ مرغ ؛ شتران جوان کفک انداز از دهان ، و آن را مفرد نیست . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.