مرق
نویسه گردانی:
MRQ
مرق . [ م َ رَ ] (اِخ ) دهی است به موصل . (منتهی الارب ). قریه ٔ بزرگی است در راه نصیبین ازموصل ، و فرودگاه قوافل میباشد. (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۱۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مرغ زن . [ م َ غ َ زَ ] (اِ)ماه ایران باستان ، مطابق تقریباً شباط و فوریه . (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از اسامی نه ماهی که در کتیبه ٔ بیستو...
مرغ سقا. [ م ُ غ ِ س َق ْقا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حوصل . حواصل . سقای مرغان . پلیکان . رجوع به پلیکان و سقا در ردیف خود شود.
مرغ عشق . [ م ُ غ ِ ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ پرنده ای است از راسته ٔ برشوندگان که دارای قدی کوچک است (کمی بزرگتر از گنجشک ). اصل ...
مرغ وار. [ م ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) چون مرغ . بسان مرغ . مانند مرغ . مرغ مانند : می پرم مرغ وار گرد جهان هیچ جا آشیان نمی یابم . خاقانی .خاطر ت...
مرغ آب . [ م ُ غ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرغابی . (ناظم الاطباء). مرغ آبی . رجوع به مرغ آبی و مرغابی شود.
پیل مرغ . [ م ُ ] (اِ مرکب ) ۞ مرغی که از بالای منقار او پوستی مانند خرطوم فیل آویخته است . (برهان ). دجاجه ٔ مصریه که از منقار او خرطومی ...
خار مرغ . [ م ُ ] (اِخ ) ظاهراً ناحیه ای بوده است که بدانجا سلاطین شکار می کرده اند. مصححین تاریخ بیهقی (فیاض - غنی ) نتوانسته اند این نقطه ...
شیر مرغ . [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چیز نادر و نایاب .- امثال :شیر مرغ و جان آدمیزاد .
فیل مرغ . [ م ُ ] (اِ مرکب ) پیل مرغ . (فرهنگ فارسی معین ). بوقلمون . (یادداشت مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.