اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مست

نویسه گردانی: MST
مست . [ م ُ ] (اِ) بیخ گیاهی خوشبوی که به عربی سعد گویند و تخم آن را تودری خوانند. (برهان ) (از جهانگیری ). مُشت . (جهانگیری ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مست پائین .[ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بالا بخش وفس شهرستان اراک . واقع در 58هزارگزی جنوب کمیجان شهرستان کرج . آب آن از رودخانه ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مست بازار. [ م َ ] (اِ مرکب ) محفلی که کار همه ٔ حاضرین به مستی کشیده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بازار مستان . آنجا که همه ٔ حاضران ...
افتاده مست . [ اُ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) زبون از مستی . زمین خورده . بیخبر : فقیهی در افتاده مستی گذشت بمستوری خویش مغرور گشت . سعدی .نه آخر ...
مست گردیدن . [ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مست شدن . مست گشتن . انتشاء. استنشاء. تنشی . خذم . نشوة. (از منتهی الارب ). رجوع به مست گشتن شود. || م...
جادوانه مست. {دُ نِ مَ}. (ص. مرکب از صفت نسبی جادُوانه خود برساخته از جادو + َانه به معنی جادو مانند+ پسوند نسبت) جادویِ مخمور، اَفسونگَر ِمخمور. ////...
عرب میش مست . [ ع َ رَ ب ِ م َ ] (اِخ ) از ایلات اطراف تهران است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111).
چراغ مست شدن . [ چ َ / چ ِ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رسم است بلبل بازان را که شامگاه بلبل را در برابر چراغان بر روی دست دارند تا از روشنی چرا...
مست گردانیدن . [ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مست کردن . اسکار. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). تهویة. خشم . (از منتهی الارب ). رجوع به مست و مست کردن...
مست علی بیگلو. [ م َ ع َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل . واقع در 32هزارگزی شمال گرمی و سه هزارگزی راه شوسه ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.