مستأصل
نویسه گردانی:
MSTAṢL
مستأصل . [ م ُ ت َءْ ص َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استیصال . از بیخ برکنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). از بیخ کنده . ریشه کن شده : به بوسعید تهمت کردند حدیث بردن عبدالجبار به زیر زمین و خانه و ضیاع و اسبابش همه بگرفتند و هر کسی را که بدو اتصال داشت مستأصل کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 696). آن اعیان مستأصل شدند. (تاریخ بیهقی ص 419). و هر کس سرکشی می نمود مستأصل می گردانید. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به استئصال و استیصال شود. || در تداول امروزین فارسی زبانان ، پریشان فکر و مضطرب . بی چیز. ناچار و مجبور.
- مستأصل شدن ؛ ناچار و مجبور شدن .
- مستأصل کردن ؛ ناچار و مجبور کردن بر انجام کاری .
- || پریشان و سرگشته کردن .
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
مستأصل . [ م ُ ت َءْ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیصال . از بیخ برکننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استئصال و استیصال شود...
مستاصل
ازبیخ برکنده, ریشهکن شده, بینوا, بیچاره
( اسم ) 1 - ازبیخ برکنده، ریشه کنده . 2 - بی نوا بی چیز تهی دست . 3 - بدبخت پریشان حال . 4 - مجبور.
...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
مستعسل . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعسال . انگبین جوینده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زنبور عسل که عسل درست کند. (اقرب ...